اشاره بلند:
چند وقتی است-از مهرماه امسال-کتابکهایی با موضوعات مرتبط با فضای دانشجویی توسط کانون سپهر اندیشه و همکاری سازمان تبلیغات به طور وسیع در دفاتر بسیج دانشجویی در دانشگاههای مختلف توزیع میشود. پس از مطالعه این کتابکها بیفایده ندیدم که پیرامون آنها چیزی بنویسم.
شاید شما هم این را شنیده باشید که «از این نسل متفکر بیرون نمی آید!»-یعنی ما و کمی بزرگترهای ما و خیلی هم کوچکترهای ما. این نظر را ابراهیم فیاض در یکی از مصاحبههایش بیان کرده است. با توجه به بازار آمدن و به روز شدن شیوهها و وسایل ارتباط جمعی(اعم از تلوزیون، اینترنت، موبایل و ...) خواهید دید که شما از لحاظ دسترسی به این وسایل در مقایسه فردی که 3-4 سال با شما اختلاف سنی دارد کاملاً متفاوت می باشد. و به این ترتیب است که فاصله نسل ها به حدود 2-3 سال می رسد. یکی از دلایل اینکه از این نسل متفکر بیرون نمیآید این است که میزان مطالعه و تفکر این نسل نسبت به نسلی که در بحبوبه انقلاب زیست کرده است تفاوت فاحشی دارد. و در مقایسه با نسلی که بیشتر کتاب میخوانده این نسل سرش بیشتر توی اینترنت و ماهواره و ... است.
این شیوه جدید مینیمالیستی که گمان میکنم اولین بار با کتاب هفته همشهری آغاز شد مقتضای همین نسل کتابنخوان باشد. شیوه ای که به خود اجازه میدهد با نادیده گرفتن وجه ادبی و هنری آثار بزرگ ادبی جهان و نگاه خبری به آنها به خلاصه آنها بپردازد و به فشاری که هست این نسل را کتابخوان کند(زور نزنید نمیشود!).
اما درباره کتابکهای کانون سپهر اندیشه. این کتاب ها که تا به حال با موضوعات جنبش دانشجویی(خرده شیشههای دانشکده)، روابط دختر و پسر(خط بی خط)، فمینیسم، ادبیات داستانی(بچههای تازه)، روشنفکری دینی و مسئله علم و دین(نقطه اُمگا) منتشر شده؛ تقلیدی است از کتابهای هفته همشهری. مؤلف(یا مؤلفان) این کتابکها به موضوعات مطرح در جامعه دانشجویی پرداخته است، و سعی بر آن نموده است که پاسخی درخور و البته کوتاه و مجمل به آنها بدهد. در ادامه به بررسی برخی از آنها خواهیم پرداخت.
1. روشنفکری دینی
متأسفانه مؤلف(که در همه کتابکها نام او با عنوان مشق آزاد ذکر شدهاست) با نگاه فوقالعاده سطحی و سادهانگارانه به طرح نادرست این مسائل پرداخته و در پایان هم بدون آنکه جنب و جوشی در ذهن خواننده ایجاد کند و یا به او حق ابراز نظر بدهد شاد و مسرور با جوابی دلخواه خود بحث را به پایان می برد. بحثهایی که سالهاست در جامعهی دانشگاهی مطرح است و طرفداران و مخالفانی دارد، ولی هیچگاه به یک نتیجه واحد نرسیدهاند.
روشنفکری در ایران مرده به دنیا آمد نه بیمار!
در کتابک روشنفکری پس از بیان تاریخچه کوتاهی ویژگی روشنفکران غربی را اینگونه نام میبرد:
انتخاب روش عقلی برای توصیف رویدادها/مخالفت با جزمیت و تعصب/مخالف با خرافه و دین نامعقول و حکومت ظالمانه/دردمندی در قبال دردهای جامعه.
و بعد علت عدم توفیق روشنفکران ایرانی را اسیمیله(شبه غربی شدن) و اشتباه گرفتن مسیحیت و اسلام و بی خبری از مشکلات و آداب و رسوم مردم و کشتار علما ذکر میکند و می نویسد:
«این یعنی همان بیمار دنیا آمدن روشنفکری.[...] اصل روشنفکری بد نیست. این که بیمار متولد شدهاست مسأله است. [...] دستهای از روشنفکران پدید آمدند که برای درمان روشنفکری بازگشت به دین و هویت ملی را مطرح کردند و در مقابل غرب ایستادند...که میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: نخست کسانی که مخالف تقلید کورکورانه از غرب بودند اما باور داشتند که باید جنبههای مثبت جریان روشنگری غربی را به کار برد...اما دسته دوم کاملاً مخالف با غرب بودند یا به عبارتی به طور کلی غرب را نفی میکردند...نمیشود قسمتی از این شیوه زندگی را پذیرفت و قسمت دیگر را کنار گذاشت.[...] به هر حال انقلاب باعث شد تا تقسیمبندی جدیدتری از روشنفکران شکل بگیرد. اول آنها که میخواستند بین محتوای دین و علوم جدید ارتباط و هماهنگی(آشتی) ایجاد کنند[...] دوم آنها که به دنبال هماهنگی بین علم و دین بودند اما چیزی بیشتر را هم می خواستند. ایدئولوژی اسلامی. [...] کتاب ابوذر نوشته دکتر علی شریعتی نمونهای از تلاش آنهاست. سوم آنها که دنبال ایدئولوژی بودند اما نگران علمگرایی دسته قبل هم بودند. چهارم روشنفکران مخالف ایدئولوژی که البته با این وجود باز هم خود را دینی میدانند. پنجم آنها که با تجدد غربی کاملاً مخالفند و تنها بازگشتن به سنت را درمان درد روشنفکری میدانند. در حال حاضر به همه این چند دسته روشنفکر دینی میگویند.»
و پس از اینکه سخن کسانی که معتقدند روشنفکری دینی قصد دارد دین را غربی کند نه غرب را دینی و اصلاً روشنفکری با دین جمع نمی شود را دعوا بر سر کلمه می خواند، تقسیم بندی جدیدی ارائه میدهد که به قول خود در آن هم روشنفکری با دین حقیقی در تضاد نباشد و هم شامل همه روشنفکران واقعی در همه جا بشود و به دوسته واقعی(حقیقی) و غیر واقعی(غیر حقیقی) تقسیم شوند. و این روشنفکر حقیقی و غیر حقیقی هم در نسبت وفاداری آنها به دین مشخص میشود. و در جملات انتهایی مینویسد: «اگر بچه مریض دنیا آمده باشد پس احتمال خوب شدنش هست.»
با معذرت از نقل قول طولانی از کتابک مذکور-جهت استفاده عزیزانی که آن را مطالعه نکردهاند- نمیتوان اشاره نکرد که از صفحه 18 مؤلف به نوعی دچار مسرت فکری شدهاست گرچه پیش از آن نیز نَمی از این حالت دارد ولی در صفحات پایانی به اوج می رسد. اینکه واقعاً فردی بتواند در چند سطر این مقدار مهمل بگوید نیاز به استعداد خاصی دارد که در هر کسی یافت نمیشود.
اول. نویسنده از ابتدا دو مفهوم نواندیش دینی و روشنفکر را با هم همسان پنداشته و هر دو را روشنفکر میخواند.
دوم. اشتباه اصلی و سر منشاء انحراف بحث از آنجایی است که مهمترین ویژگی روشنفکر را که همانا عقلانیت مدرن و تفسیر همه چیز در افق مدرنیته است را در نظر نمی آورد. با این ویژگی است که اعتقاد به عدم امکان روشنفکری دینی مورد بحث واقع میشود و اتفاقاً این بحث دعوا بر سر کلمه نیست. در این صورت است که افق اومانیستی روشنفکر با افق توحیدی دینی قابل جمع نیست. او تختی دارد که گزارههای دینی را بر روی آن میخواباند اگر بلندتر بود آنها را کوتاه میکند و اگر کوتاهتر بود آنها را میکِشد و قبض و بسط دین توسط او انجام میشود و تخت او همان ارزشهای دنیای مدرن است. با این مثال مفهومی به نام روشنفکر دینی در خارج وجود دارد. روشنفکر دینی کسی است که دین را در ساحت مدرنیته تفسیر میکند.
سوم.خوشمزهتر از همه آنجاست که با جدا نوشتن روشن و فکر(روشنفکر) در صفحات انتهایی به تعریف جدیدی از روشنفکری میپردازد. معلوم نیست این تعریف برای ما چه سودی دارد. اینکه ما ابن سینا و ملاصدرا و شهید مطهری را روشنفکر دینی بنامیم چه ثمری دارد. روشنفکری یک مفهوم فرهنگی-تاریخی است که در قرن 18 بوجود میآید و ویژگی هایی دارد. بستن لفظ روشنفکری دینی به هر فیلسوف و متفکری چه گرهای باز خواهد کرد؟
چهارم. مولف در دستهبندی روشنفکران پس از انقلاب نتوانسته است آن طور که باید این وجه اختلاف بین گروه های متعدد را ذکر کند بطوریکه مشخص نیست منظور از دسته پنجم سنتگرایان هستند و یا فردیدیها(گرچه هر دو پیش از انقلاب فعال بوده اند). به نظر در این مورد هم نویسنده نتوانسته از دام سطحینگری فرار کند.
ادامه دارد