نگاهی به کارنامه ادبی رضا امیرخانی
اشاره:
ایرانیها-حداقل در میان خودمان- به کار انفرادی شهرهاند. این در ورزش، سیاست، علم و حدوداً همه چیز قابل تعمیم است. کمتر حلقه از یک صنف خاص پدید آمده است. نادر است که چند نفری دور هم جمع بشوند و جریانی به راه بیاندازند -به خودی خود. حال در سیاست گهگاه از روی شیطنت چنین چیزهایی رخ میدهد ولی در هنر و ادبیات لااقل خیلی کمتر رخ میدهد. با این اوصاف نباید انتظار داشت عدهای نویسنده بیایند و سبکی را پایهگذاری کنند. گرچه حال و هوای سبکسازی و مکتبسازی در مهدشان هم دیگر از رونق افتاده. آنچه در زیر آمده است مروری اجمالی و کوتاه بر ویژگیهای آثار رضا امیرخانی است. این مطلب را اسفند 87 برای نشریه حضور نوشته بودم- که البته چاپ نشد. و آن را با تغییراتی مختصر که بیشتر در [ ] آمده است اینجا میگذارم.
از زمانی که ایرانیان با ادبیات مغرب زمین آشنا شدند و به خلق آثار ادبی جدید پرداختند، اغلب به دنبال تقلیدی از آثار نویسندگان غربی بودند-چه در سبک نوشتاری و چه در درونمایهها. گرچه در بسیاری موارد به دلیل عدم وجود برخی بنیانهای نظری و شرایط اجتماعی وقوع جریانهای ادبی در ایران ناممکن بود؛ و آثار خلق شده بیشتر پراکنده و به دور از هم قرار داشتند. البته در زمینههای مختلف آثار تحسین برانگیز و قابل قبولی به چشم میخوردْْْْْ، لیکن به جرأت میتوان گفت که جنبش یا جریان ادبی که ریشهای کاملاً بومی در محتوا و سبک داشته باشد وجود نداشته است.
با توجه به تحولاتی که پس از انقلاب اسلامی روی داد خمیرمایه خوبی برای خلق آثار ادبی با محتوی بومی پدید آمد. علاوه بر آنکه نویسندگانی مجال بروز یافتند که چندان در ژست و قالب روشنفکری جای نمیگرفتند.
قطعاً نام رضا امیرخانی برای کسانی که با فضای ادبی سالهای اخیر سر و کار دارند نمیتواند نام غریبی باشد. اگر بخواهیم مصداقی برای نویسندهای که به مسائل اصلی کشورمان در سبکی نو و تقریباً بومی شده در قالب داستان و رمان پرداخته است، امیرخانی یکی از بهترینها خواهد بود-اگر نگوییم بهترین. عواملی که باعث چنین گزینشی شده است بسیارند که به برخی میپردازیم.
1. سبک نوشتاری
زبان عامل مهمی برای انتقال مفاهیم است. و از دیدگاهی میتوان گفت زبان همان اندیشه است و بحران در زبان به بحران تفکر منجر خواهد شد. یکی از عواملی که آثار امیرخانی را متمایز و جذاب کرده است بازیهای زبانی و رسمالخط نوشتههای اوست. رسمالخط او که نوعی «جدانویسی هدفمند» است بستری مناسب برای بازیهای زبانی او فراهم نموده است. که نمونه اعلای آن را در عنوان آخرین کتاب منتشر شده او «بیوتن»(بیوتن=بیوطن) میبینیم. این رسمالخط و بازی زبانی صرفاً عاملی برای جذابیت در متن نیست و اغلب نویسنده در پس آن مفهوم و منظوری در نظر دارد. نویسنده با توسل به این سه مرحله در داستان رازهایی را میآفریند که گاهی در انتها به رازگشایی آنها میپردازد.
فصلبندیها امیرخانی در دو اثر حرفهای[تر] او (منِ او و بیوتن) نیز قابل تأمل است. در رمان «منِ او» دو روایت نزدیک به هم از یک صحنه را ارائه میدهد. این دو روایت مرز میان فصلهای «من» و «او» را مشخص میکند. یک من، یک او، دو من، دو او و الخ. و در آخر هم «من» و «او» همدیگر را ملاقات مینمایند و فصل آخر میشود «منِ او».
فصلبندی در «بیوتن» متفاوتتر میشود. در هر فصل به یک موضوع میپردازد. یعنی، فصل پنج، مسکن، پیشه، زبان، ژنتیک و مراثی.
صحبت کردن نویسنده در میان متن، در «منِ او» و «بیوتن» وجود دارد. گویا نویسنده در جهت باورپذیر بودن داستان برای خواننده هیچ تلاشی نمیکند. اینکه در میان داستان نویسنده نهیبی میزند و شما را مخاطب قرار میدهد، شاید به نوعی شکل و شمایل متن را شبیه به آثار ادبی پستمدرن نماید. ولی وجوه تمایز اثر بسیار فراتر از آن است که بتوان آن را یک اثر پستمدرن شمرد-گرچه شباهتهایش هم کم نیستند. و این در حد یک شباهت ظاهری میماند و فراتر از آن نمیرود.
به هر حال آنچه رخ میدهد نسبتی تام و تمام با واقعیت خارج ندارد. این حق نویسنده است که اتفاقاتی در داستان رخ دهد که چندان منطقی ننماید. و اگر زندگی اطراف خودمان را هم خوب نگاه کنیم خیلی بر روال منطقی عقل ما پیش نمیرود!
2. درونمایهها
مخاطب با اثری که با مسائل و اتفاقات جامعهای که در آن نگارش و خوانده میشودْ، در ارتباط باشد بهتر برخورد میکند. بیشک انقلاب اسلامی ایران و جنگ 8 ساله در زندگی کمتر کسی از مردمان اطراف ما تأثیر نداشته است-چه مستقیم و چه غیر مستقیم. مخاطبی که شاید انقلاب و جنگ را ندیده باشد و یا به دلیل صغر سن از آن چیزی به خاطر ندارد، ولی پدر، عمو یا دایی خود را دیده است که هنوز از ترکشی که در پایش جا خشک کرده رنج میبرد و یا برادر یا عمویش که در جنگ شهید شدهاند بعد از سالها پیکرش -پیکر که چه بگویم چند قطعه استخوان- را آوردهاند و الخ. حال نویسنده نباید لزوماً [به اصطلاح] ارزشی باشد که بیاید و این مضامین را دستمایه خلق آثارش کند. البته با مطالعه آثار امیرخانی به این پی خواهیم برد که او عمیقاَ به مبانی انقلاب اسلامی پایند است. حالا اگر یک عده کجفهم هم میآیند صحنههای دیسک و ریسکوی «بیوتن» را نشان از انحراف او و ضدارزش میگیرند، خوب بگیرند!
«ارمیا» داستانی است با موضوع دفاع مقدس و «منٍ او» پیرامون وقایع پیش از انقلاب. ولی هیچ کدام از دو اثر تکراری نیستند و هیچگاه به یک متن شعاری تبدیل نمیشوند. «بیوتن» البته اثری متفاوت است از نظر درونمایه. «بیوتن» نه درباره جنگ است و نه درباره انقلاب. لیکن نه از انقلاب جدا است و نه از جنگ. چیزی است فراتر از این مضامین. روایت بشری است که دیگر آسمان را نمیبیند.
امیرخانی یک رماننویس است و داستان مینویسد. نباید از او انتظار دیگری داشت. او در جایگاهی نیست -و خویش را هم در این جا نمیبیند- که برای دردهایی که مطرح میکند درمان هم ارائه کند، حتی در مقاله بلند «نشت نشاء». اگر موضوع تعدد قرائتها و پلورالیسم را در «بیوتن» مطرح میکند انتظار نمیرود که همه شبهات خواننده هم در این باب حل شود.
مورد دیگر آنکه اغلب شخصیتهای رمانهای او تیپ اجتماعی نیستند. شاید انسانهایی با خصوصیات مشترک با آنها در جامعه یافت شود ولی شخصیتهای او نماینده یک تیپ اجتماعی در داستان نیستند.
3. استفاده از آیات و روایات
آن قدر که به طرق مختلف سعی در خوراندن آیه و حدیث به بنده و شما کردهاند -از شیشههای ایستگاه اتوبوس بی.آر.تی تا دیوار سلف دانشگاه- و آنقدر صحنههای سفارشی و باورناپذیر(!) نماز و قرآن خواندن-که القضا قرار بوده باورپذیر باشند- بازیگران در سریالهای محرم و رمضان و الخ را دیدهایم که شاید دیدن آیه و حدیث وسط رمان برایمان یک چیز ناچسب باشد. آیه و روایت در رمانهای امیرخانی از آنجا جذاب و تأثیرگذار است که مثل بقیه موارد الصاقی نیست که حالا بچسب باشد یا نچسب. آیه و روایت نه تنها با جان داستان آمیختهاند که خود جوهر داستانهای امیرخانی هستند. خوشمزهتر از همه آنجاست که وقتی برایتان قرآن و حدیث میآورد نوعی تازگی برای شما در نگاه به آن هم همراه دارد.
در کتاب«ده روز با رهبر» جملهای از نهجالبلاغه حرف اصلی داستان است و «بیوتن» که مملؤ از آیه و روایت است، چه از زبان «خشی» و چه از زبان «سهراب» و چه از زبان دیگران. اغراق نیست اگر بگوییم او بهترین و تنها نویسندهای است که از آیات و روایات اینگونه در متن داستان بهره میگیرد.
4. هیدگر، فردید و حاج منصور ارضی!
اگر نویسنده بخواهد اثری فراتر از آنچه در روزمرگی افراد رخ میدهد خلق کند قطعاً باید مطالعات و تأملات خود را در خلق اثر دخیل کند. تمامی آثار امیرخانی چنین نشانی دارد. علاوه بر وارد کردن تجربیات و اتفاقاتی که برای خودش رخ داده، سعی میکند آثارش مبتنی بر یک عقاید و آرمانهایی باشد. این عقاید –آرمانهای انقلاب اسلامی و [شاید] اسلام ناب- در حیطه آثار اسلامی متوقف نمیشود و از قراین موجود پیداست که برخی آثار فلسفی غرب را نیز مطالعه کردهاست. در این میان هیدگر نمود بیشتری دارد که در بیوتن(1) و نشتنشاء به وضوح دیده میشود. بیشک در ایران کسی نمیتواند با هیدگر آشنا باشد و با فردید بیارتباط باشد. به هر حال این ذکر و نامها نباید این تصور را پدید آورد که او هیدگری یا فردیدی است. اینها نشانههایی است از پشوانه فکری آثار او. گرچه این احتمال هم میرود که شیوه جدانویسی او ملهم از اتیمولوژی فردید باشد.(2)
وارد کردن برخی صحنهها-مخصوصاً اگر مخاطب تجربهای مشابه آن داشته باشد- بر زیبایی رمان میافزاید. صحنههایی از مسجد ارک تهران که در ارمیا و بیوتن به آن اشاره میکند از این قبیلاند. و یا صدای کمیل منصور ارضی که در ارمیا به آن اشاره میشود. این قبیل گریزها که کاملاً با شخصیت و فضای داستان پیوند خوردهاند این احساس را در مخاطب تقویت میکند که داستان در ناکجاآباد رخ نمیدهد. صحنههایی در داستان رخ میدهد که مخاطب با آنها آشناست.
حالا اگر همه آنچه گفتیم، روی هم بگذاریم شایسته است مکتبی ادبی به نام امیرخانیسم داشته باشیم-که داریم. باید منتظر بود که نویسندگان حرفه ای ظهور کنند تا همراه با بلوغ مکتب امیرخانیسم، حلقهای ادبی به نام امیرخانیسم را بنیان نهند تا نظارهگر اولین مکتب ادبی ایرانی باشیم.
پینوشت:
1. ر.ک به: فصل مسکن،صفحه 106. اشاره دارد به مقاله مارتین هیدگر فیلسوف آلمانی به نام عمارت، سکونت، فکرت (Baue,Wohnen,Denken)
2. [گویا امیرخانی در مصاحبهای که با آخرین شماره هابیل کرده است چیزهایی درباره آوینی و فردید گفته است. هر چقدر به این رفیق شفیقمان آقا رضا گفتیم به ما هم بده بخوانیم، نداد. این شد که این مورد انتهایی را بدون درنظرگرفتن آن مطالب نوشتم. تیتر مطلب هم به تقلید از شهروند امروز گذاشته بود: من عمیقاً آنارشیستم!]