2- نقطه اُمگا
این کتابک که بصورت یک دیالوگ است سعی دارد تا به مسئله علم بپردازد. این دیالوگ بین دو دانشجوی فیزیک در جریان است که یکی نافی رابطه فلسفه و علم است و دیگری بر عکس. «نمیشه علمو کاملاً از فلسفه جدا کرد...». ولی در همان ابتدا بعد از مدتی گفتوگو –بدون ذکر هیچ توضیحی-دین را هم به فلسفه میچسباند.
متأسفانه آنچه بیشتر از کتابک روشنفکری به چشم میخورد عامیانه به کار بردن واژهها و مفاهیم است که به نوعی موضوع را لوث میکند. در صفحه 10 در تعریف متافیزیک مینویسد: «متا یعنی بعد. فیزیک هم که یعنی طبیعت. پس متافیزیک یعنی بعد از طبیعته(!)....اینطور هم میشه گفت که متافیزیک دانشیه که در آن از یک موجود خاص صحبت نمیکنیم بلکه معرفتیه که از خود«بودن» بحث میکنیم...متافیزیک یعنی هستیشناسی.» و در تعریف فلسفه و فیلسوف هم میگوید: «فلسفه به یک معنا همان متافیزیکه و فیلسوف کسیه که متافیزیک را خوب بدونه(!). ». و در صفحه 11 متافیزیک را اینگونه معرفی میکند: «یک دانشه که هم موجوداتی که محسوسند و هم موجودات نامحسوس را میشناسونه.»
در جای دیگری(ص14) دلیل بیمعنا و بیارزش دانستن متافیزیک در نزد دانشمندان را اینگونه نام میبرد: 1.موفقیتهای علمی. 2.عدم آگاهی و یا مخالفت با علم جدید از سوی فلاسفه و یا متافیزیکدانها(!) 3.رواج دیدگاههای فلسفی بیاعتنا به متافیزیک-مثل تجربه گرایی.
بعد هم برای اینکه مسئله فلسفه را به دین بکشاند میگوید: «مخالفت با متافیزیک و فلسفه یک جورایی به مخالفت با دین هم بر میگرده.» و چهار دیدگاه درباره رابطه بین علم و دین را نام میبرد:1.تعارض 2.تمایز 3.تلاقی و 4. تأیید یا وحدت. که نظر نویسنده هم همین دیدگاه آخر است و درباره آن اینگونه توضیح می دهد: «دین در این دیدگاه کل فعالیت علمی رو تأیید میکنه(!). یعنی دین میل به دانستن رو تقویت میکنه...بعضی از دانشمندا میگن که علم به دین نیاز داره تا دین توفیقهای علمو توجیه کنه(من-چه نیازی به توجیه دین دارد؟). بعضیهاشون کار علمی رو عبادت میدونن...کار علم یافت علل حوادث جهانه و کار دین پیدا کردن معنای این حوادث...».
و پایان داستان از همه جا شیرینتر است: «مسلمونا از اول قصه رو طوری شروع کردن که آخرش خوش باشه. همون طورکه در قرآن هم اومده، انسانها میتونن قوانین طبیعی رو که خدا در عالم گذاشته کشف کنن. با کشف این قوانین، آسمون و زمین رو تسخیر خودشن میکنن...از طرفی هم معیار چیز دیگهای قرار دادن. اینکه به درد میخوره یا نه؟...اینکه انسان رو به طرف خدا ببره و رضایت اون آخرش باشه.» و آخر خراب کار اینجاست که میگوید: «اگه دانشمند فقط دنبال پیدا کردن روابط بین پدیددها نباشه و حواسش به اصل قصه هم باشه، این دعوا بیمعناست. برای همین تمام علوم به یک معنا دیناند(!)...حتی قرآن هم واژه علم رو برای همهی علوم-علوم طبیعی و ریاضیات- بکار برده.»
و نویسنده محترم به خوبی و خوشی مسئله را حل میکند.
درباره این کتاب چند نکته مورد توجه است:
1. نویسنده بین علم جدید و علم قدیم تفاوتی قائل نمیشود و علم جدید را ادامه علمی میداند که نزد مسلمانان بوده است و این با مثال هایی که از انیشتن می آورد کاملاً روشن است. چگونه ممکن است علمی که سابقه آن به 300 سال نمیرسد در قرآن تأیید شده باشد و به فراگیری آن سفارش؟ علمی که نه تنها با علم مسلمان-همچون رازی، جابر بن حیان و...- بلکه با علوم در دوران های مختلف تفاوت-و شاید هم تضاد- ماهوی دارد با علم در قرآن مشترک باشد؟ اگر ادامه آن علوم است چرا برای دارندگان آن موجب پیشرفت و توسعه نشدهاست؟
2. چرا علمی را که در مسیر پیشرفتش آراء قبلی آن بطلان میشود دین باید تأیید کند؟
3. جالب اینجاست در دنیایی که همه چیز به سمت سکولاریزه شدن است علم همان دین قلمداد میشود! همان مانده بود که علم هم دین بشود و مقدس! سادهترین اشکال اینجاست که چرا نباید در این حالت دوران قرون وسطی رخ ندهد؟
4. همه جنب و جوش نویسنده در سراسر متن این است که در مغز خواننده فرو کند که تحصیل فیزیک و مکانیک هم وسیله تقرب به خداست و میتوان آنها را به قصد قربت خواند و عبادت کرد. ظلم به مخاطب اینجاست که نه تنها نظرات مختلف در این باب را با تمخسر مردود میداند به برخی نظرات اشاره کوتاهی هم نمیکند.
با اینکه این کتاب ها به صورت یک مجموعه و متوالی چاپ میشوند در کتابک فمینیسم این مجموعه در توصیف این جنبش با نسبت دادن ترکیب هایی همچون «ماهیت اومانیستی»، «نهضت غربی»، «پیوند با کلان سرمایهداری قرن 18»، «اندیشه مدرن و سکولار»، «مبتنی بر مدرنیته»، «برآمده از عقل اومانیستی(عقل منقطع از وحی)» و «عقل مدرن نفسانیت محور» سعی در سیاه جلوه دادن آن دارد بیتوجه به آنکه در دو کتابک قبلی دو پدیده از همان مدرنیته-که بد و زشت است قاعدتاً- را به خوبی استحاله و دینی کردهاست و چرا باید از مخاطب اتظار داشته باشد که جنبشی متصف به این ویژگی ها را مذموم به شمار آورد؟
با بسیاری از دوستان در رابطه با این جزوهها صحبت کردم قریب به اتفاق ابراز میداشتند که بسیار خوب است و فقط جزوه خط بی خط از دفاتر (بسیج دانشجویی) جمع آوری شد. آن هم حتماً به دلایل تصاویری بوده است که اینجا هم گذاشتهام وگرنه به جز یکی دو عبارت آن قابل تأمل نبود-«رسیدگی و پرداختن به مسأله دختر و پسرها و رابطهشان ضروری و فوری به نظر میرسد. شاید نتیجه بحثها با آنچه قبلاً جامعه اعتقاد داشت فرق داشته باشد-ص 27».
البته من با جمع آوری این کتابها موافق نیستم، گرچه با مطالب آنها مشکل دارم. چند اشکال اساسی در این مجموعه به چشم میخورد: 1. نگاه ساده انگارانه به موضوعات و برخورد عامیانه با آنها. 2. اتخاذ یک نظر و طرفداری از آن در تمام متن به طوریکه از ابتدا میتوان آن را حدس زد. 3. نادیده گرفتن برخی مواضع در برخی موضوعات. 4. عدم ترسیم یک منظومه فکری و اصول بنیادین مشخص و واحد. 5. بهتر بود به جای نتیجهگیریها سریع و سهل با ایجاد سئوال مخاطب را به تفکر وامیداشت.
با این حال می توان از این جزوه های 4 رنگ این استفاده را کرد که پیرامون موضوعات آنها کمی گفتگو شود-اگر دور باطل کارهای اجرایی مجموعه فرصت دهد.
حسن ختام:
دانشجوی امروز به جای آنکه بر محیط دانشگاه تأثیر بگذارد از آن تأثیر میپذیرد. عادت کردهاست به هضم لقمه جویده شدهی قورت داده. حاضر است به جای قرص کتابها برای جذب سریعتر از شیاف استفاده کند. عادت کردهاست به کلاسهایی که حاصل هزاران ساعات کار مطالعاتی را در 45 دقیقه بصورت فشرده به او میآموزند-نمونه اش همین کلاس های طرح ولایت بسیجیان- یاد نگرفته است که به جز مطهری و مصباح کسان دیگری هم هستند که کتاب مینویسند و فکر میکنند و القضا مسلمان هم هستند. و اگر بگویی در فلان مسئله مشکل دارم نگاهی عاقل اندر سفیه میاندازد و میگوید برو مطهری بخوان. کسی منکر مقام والا و زبان گویای استاد مطهری نیست ولی مگر نظر او وحی است و تاریخ انقضایش ابدی. این می شود که هیچ حرف تازهای از دانشجو نمی شنوی. نشخوار کننده تفکر دیگران است. تازه این وضع آنهایی است که دغدغه دارند.
این که کشور نیاز به علم و توسعه دارد حرفی نیست ولی مشکل از آنجا شروع میشود که میگوییم این راه تأیید شده اسلام است و فکر میکنیم اگر آیههای قرآن را با خط خوش روی ایستگاه های BRT بنویسیم مسئله حل شده است. اگر توسعه میخواهیم باید فرهنگش را هم قبول کنیم.
قدیم تر ها که اینقدر کارخانه های تولید نوشابه بزرگ و متنوع نشده بودند نوشابه هم به وفور یافت نمیشد، تنور فست فودها هم اینقدر داغ نبود. پشت شیشه ساندویچیها نوشته بود: از دادن نوشابه بدون ساندویچ معذوریم!
برای مطالعه قسمت اول کلیک کنید.