1.
هفته گذشته سخنرانی متافیزیک در تالار کمال دانشکده علوم انسانی دانشگاه تهران بود. ساعت 12. با خودمان گفتیم اینها دین و ایمان ندارند که برنامهیشان را درست روی وقت صلات خلق الله تنظیم میکنند؟ بعد هم پاسخ دادیم که انجمن علمی فلسفه دانشگاه تهران لزومی برای داشتن ایمان ندارد. بگذریم. راهی دانشگاه شدیم. کمی دیر هم شده بود. خواستیم از سردر اصلی وارد شویم نگهبان دانشگاه جلویمان گرفت و گفت: کارت دانشجویی! ما قضیه را گفتیم. او هم گفت از درب خیابان 16 آذر وارد شویم. ما هم در دل چیزی گفتیم و حرکت کردیم. آنجا خواستیم وارد شویم نگهبان از ما کارت شناسایی طلب کرد. هر چقدر کیف زوار دررفتهمان را زیر و رو کردیم کارت عکسدار پیدا نکردیم. نگهبان -که با زاویهای که نسبت به ما داشت کل محتویات کیفمان را رصد میکرد- گفت شناسنامه هم میشود! در حالی که شناسنامه را از کیف خارج میکردم گفتم شناسنامه پدرمان است، خودم کارت شناسایی همراه ندارم. او هم بعد از اینکه نگاهی به شناسنامه انداخت گفت نمیشود! ما هم بیخیال با حالتی آمیخته با شادی و عصبانیت به سمت خیابان انقلاب حرکت کردیم.
با خودمان گفتیم که دانشگاهی که مردم عادی نمیتوانند در آن داخل شوند همین میشود دیگر، یله دور از جامعه افتاده، حتی اگر وسط شلوغترین منطقه شهر باشد، مگر منطقه نظامی است. البته حق هم به آنها دادیم که خوب دانشگاه است دیگر بی درو پیکر که نمیشود. همه جا که مثل دانشگاه ما وسط کویر نیست که کسی به جز دانشجو و استادش دور و برش پیدایش نشود و با کارت مترو هم بتوانی وارد شوی-اگر کسی کارتی بخواهد. تازه تقصیر خودت است که یک کارت در جیبت نیست. آمد و زد مُردی! نباید بفهمند ننه و بابت کیست؟ بعد هم راهمان را کشیدیم رفتیم مسجد نمازمان را خواندیم و رفتیم دنبال کارمان که چند وقتی میخواستیم انجام دهیم.
2.
اگر اشتباه نکنم شهریور بود که انجمن مستقل در دانشگاه تهران اردوی تشکیلاتی داشت و اعضای انجمن اسلامی دانشگاه تهران با آنها درگیری لفظی و بدنی پیدا کرده بودند-وشاید هم مستقلیها. ما که خیلی هم از انشعابات دفتر تحکیم -که هر چند وقت که تعدادشان از سه نفر بیشتر می شود انشعاب میکنند- سر در نمیآوریم این دعوا را گذاشتیم به حساب اختلافات سیاسی. چند جایی هم که خبرش را خواندیم، هر طرف دیگری را متهم میکرد. اگرچه این قبیل تنشها شایسته جامعه دانشگاهی نیست گفتیم بالأخره این هم نمک کار تشکیلاتی است. در فضای منجمد دانشجویی اگر این هم نباشد آدم به زنده بودن این محتضر شک میکند.
3.
از آغاز مواجهه با غرب و استعمار اغلب کسانی که به مبارزه با آن پرداختهاند بیشتر اهداف دینی-سیاسی داشتهاند و متکی بر اندیشه دینی به مقابله با اندیشه غربی -که به نوعی انحطاطی بودن آن قائل بودهاند- پرداختهاند و البته در مقابل ابزارآلات جدید نوعی عقبافتادگی-که عاملش استعمار بوده است و برخی عوامل دیگر- حس میکردند. این مواجهه بیشتر از آنکه حالت مبارزه داشته باشد حالت مدافعه داشتهاست و البته منفعلانه. اگر شخصیت امام خمینی(نفس زکیه) و اندیشههای آن حضرت را از آن مستثنی کنیم، انبوهی از آثار را مشاهده میکنیم که زمانی در رد مارکسیسم و دیگر نحلههای تفکر غرب به رشته تحریر درآمدهاند. و یا پس سقوط قطب مارکسیسم و زوال بنیانهای نظری آن با همان رویکرد به مقابله با لیبرالیسم برخاستهاند-گرچه عدهای کجاندیش هنوز سنگ مارکسیسم را به سینه میزنند و من نمیدانم اینها با چه رویی هنوز شعار میدهند«من کمونیستم!». نگاهی به فهرست کتب منتشر شده شاهد این مدعاست.
تنها جریانی که میتوان از این قاعده مستثنی کرد تفکر دکتر فردید(ره) است. نوع مقابله با غرب در این جریان به کلی متفاوت با دیگر جریانهای التقاطی و دینی است. تفکر فردید نه التقاط بین تفکر غرب و اسلام است. نه سعی بر انطباق معارف اسلام و مبانی تفکر غرب دارد.
طریقتی که بتواند ما را این وضعیت نجات بخشد-اگر به نامطلوب بودن آن آگاه باشیم-باید هم بر تفکر غربی اشراف داشته باشد و هم بر اسلام ناب. چرا که امروز هیچکجا از سیطره تفکر غرب خارج نیست و نمیتوان بیاعتنا به آن راهی گشود و به رسیدن به منزل مقصود امید داشت. این نظر داشتن و شیوه تفکر، التقاط نامطلوب نیست-و البته التقاط همیشه بد نیست. برخی با بدفهمی او را متهم به مخلوط کردن هیدگر و ابنعربی میخوانند. یکی از ویژگیهای دکتر فردید این بود که با احدی رودربایسی نداشت و از کسی هم ترسی نداشت و این ناشی از خوی درویشی دکتر فردید بود.
4.
گروهی که مستانه سراب غرب را آرزو میکنند و هرلحظه آتش فراق آنان افروختهتر میشود از همان آغاز تا کنون به مقابله با اندیشههای فردید برخواستند. او را با انواع تهمتها و فحاشیها خانه نشین کردند. از آنجایی که اثر چندانی از دکتر فردید منتشر نشده بود دشمنان وی بر طبل عداوت خود بیشتر کوبیدند. گفتند -و میگویند-که او مروج فاشیسم و خشونت است. کتاب نمینویسد چون حرفی برای گفتن و چیزی برای نوشتن ندارد. فیلسوف سایه است. گفتند فلان جریان سیاسی پیروان فردیدند. گفتند فردید-و البته هیدگر- از سوی حوزه علمیه قم تأیید شدهاند و آرایشان پذیرفته شدهاست.
و هیچگاه کسی به این اظهارات مضحک خرده نگرفت که کسی که چیزی ننوشته است و عاقبتش خانهنشینی بوده و جز اندکی اصلاً حرف او را فهم نمیکردند چگونه اینطور جریانساز شده است؟ هیدگر که کتابی از او در ایران ترجمه نشده است-کتاب هستی و زمان او سال گذشته ترجمه شد-چگونه آرایش پذیرفته و ترویج شده است؟!
این موضعگیریها در حالی ابراز میشد و میشود که دو جریان کارگزارن و مشارکت از آستین همین آقایان بیرون آمد. و یا همان ابتدای انقلاب. خواهید دید که امور مملکت بیشتر دست همان عدهای بوده که همیشه آه و نالهیشان گوش فلک را کر کرده و البته در اینجا لازم به ذکر بازیهایی که درآوردهاند نیست.
5.
عدهای پیدا شدند که با تفکر دکتر فردید در کمال غربت آشنا شدند و به آن متمایل شدند. بدیهی است که این عده در جهت معرفی تفکر دکتر فردید به برگزرای همایش، تألیف کتاب و مقاله و ... بپردازند. اینها قطعاً به آشکار شدن زوایای پنهان اندیشه فردید منجر خواهد شد و بیاساس بودن آنچه مخالفان او دربارهاش گفتهاند روشن خواهد شد. این تنها نتیجه نیست. مهمتر آنکه این جریان در کمال غربت هم معارضی جدی برای آنهایی است که به سوی غرب نماز میگزارند.
6.
مرحوم معارف(ره) از شاگردان دکتر فردید بود که در کمال غربت زیست. بیشک معرفی شخصیت او تأثیر به سزایی در آشنایی با اندیشههای دکتر فردید دارد. برخی دوستان همایشی ترتیب داده بودند برای گرامیداشت مقام او.
7.
همایش گرامیداشت مرحوم معارف به دلیل شکایت انجمن اسلامی دانشگاه تهران از انجمن مستقل تعطیل شد. حالا اینکه چهطور یک تشکل دانشجویی میتواند یک همایش را که سیاسی هم نیست به بهانهی اینکه یکی از 4 برگزار کننده آن دارای مجوز فعالیت نیست تعطیل کند؛ جای سئوال دارد و اینکه تنها دو ساعت مانده به برگزاری همایش، لغو شدن آن را به برگزار کنندگان آن اطلاع میدهند. و اینکه دوستان انجمن اسلامی از ورود مدعوین به تالار فردوسی ممانعت به عمل میآورند و حراست دانشگاه هم در حرکتی نابخردانه از ورود علی معلم و حجت اسدیان جلوگیری میکند جای تأسف دارد.
وقتی از تعطیلی همایش آگاه شدم برایم بسیار تلخ بود. از اینکه چرا یک تشکل دانشجویی که در این حد و قوارهها نیست بتواند برنامهای که برای معرفی اندیشمند و حکیمی بزرگ ترتیب داده شده بود تعطیل کند.
از اینکه هیچ درگیری هم رخ نداده ماجرا کاملاً مشخص است و هیچ دلیلی به جز فقدان فضای آزاداندیشی نمیتواند وجود داشته باشد. این چیزی فاشیسم است؟
شاید باید خوشحال بود که پرده نفاق از چهره آنان که فریاد آزادی خواهیشان-و زنده باد مخالف من!- بلند است برداشته شود و دیدیم که تنها یک شعار است. آنانکه تحمل برگزاری یک همایش-نه تظاهرات، نه بیانیه و نه یک تجمع- و فقط یک همایش درباره یک حکیم فرزانه-و نه یک سیاستمدار- که شاید اندیشههایش برایش خطرساز باشد ندارند.
اینها همه به کنار. آیا جایی که کسانی همچون حجت اسدیان و علی معلم اجازه ورود ندارند میتوان نام دانشگاه نهاد؟ خدا میداند. شاید آنها هم کارت شناسایی همراه نداشتند! قطعاً یکی از طرفهای مقصر معاونت فرهنگی-دانشجویی دانشگاه تهران است.
شاید باید خوشحال بود...
18دی87-ساعت22.
+نگاهی به زندگی مرحوم سید عباس معارف
+پشتپرده لغو مراسم بزرگداشت استاد معارف