پستچی سه بار در نمی زند
محصول 1387/ پخش 1388
نویسنده و کارگردان: حسن فتحی
بازیگران:[طبقه اول] محمدرضا فروتن، باران کوثری، [طبقه دوم] پانتهآ بهرام، امیر جعفری، [طبقه سوم] لیلا زارع، علی نصیریان و رویا تیموریان.
خلاصه فیلم: داستان مردی است که به خاطر تسویه حساب شخصی با مردی دیگر، دختر او را گروگان میگیرد و به خانهای در خارج از شهر میبرد و منتظر آن مرد میماند. اما سرنوشت دیگری در این خانه متروکه در انتظار آنهاست. این خانه متروک سه طبقه دارد و هر طبقه برای خود زمانی دارد. طبقه اول زمان حال است. زمان طبقه دوم پهلوی و زمان در طبقه سوم اوایل به قدرت رسیدن رضاخان است. حلقه واسط بین سه طبقه و کسی که در سه زمان حضور دارد پدر دختر گروگان گرفته شده(باران کوثری) است که البته در طبقه اول غایب است. در طبقه دوم جوان و در طبقه سوم هم کودک است.
اشاره:
امروز داشتم یادداشتی که چندی پیش با عنوان «مدخلی بر قاب شیشهای» نوشته بودم مرور می کردم. همان جا آورده بودم:«در قاب شیشهای علاوه بر نوشتن درباره فیلمهایی که میبینم-میتوانید خوشحال باشید! چون من زیاد فیلم نمیبینم-درباره سینما و تلویزیون هم چیزهایی خواهم گفت[نوشت]». غرض اینکه زیاد هم خوشحال نباشید، چون این روزها خیلی بیش از گذشته سینما میروم. به لطف پیشرفت تکنولوژی در خانه هم بهرهمندیم. اینها همه بر رونق قاب شیشهای میافزاید. حداقل تا پایان تابستان.
سه هفته پیش دهانمان را دادهبودیم دست یک پزشک که سرویسش کند. قصدمان هم نبود که برویم سینما. کنار خیابان ولیعصر منتظر تاکسی ایستاده بودیم که تاکسی جلوی پایمان توقف کرد و ما هم گفتیم ولیعصر-منظور میدان ولیعصر بود. بعد از سوار شدن راننده محترم آذری زبان به طعنه گفت از تجریش تا راهآهن ولیعصر است! یعنی که بعد از فاطمی یا علی. ما هم که هنوز نصف لب و دهانمان بیحس بود، منصرف از پاسخ. از فاطمی که شروع کردم به سمت میدان گز کردن دلمان کشید برویم سینما. به همین سادگی رفتیم سینما.
پیش از این سریالهای همسایهها، فردا دیر است، روشنتر از خاموشی، شب دهم، مدار صفر درجه، میوه ممنوعه و پهلوانان نمی میرند و فیلم سینمایی ازدواج به سبک ایرانی به کارگردانی حسن فتحی به نمایش درآمدهاند. گرچه اینجا قصد بررسی کارنامه وی را نداریم لیکن اشاره به سابقه وی خالی از لطف نیست. شباهتهای فراوانی که نشان از علایق او دارد در شخصیتپردازی بازیگران مجموعههای مختلف به وضوح دیده میشود. آنچه در فیلم سینمایی اخیر او نیز وجود دارد.
این فیلم صبغه اکسپرسیونیسمی دارد؟!
شاید این سئوال در همان دقایق آغازین فیلم با توجه فروتن به تابلوی «جیغ» برای شما هم پیش آمده باشد. گمان نمیکنم در سینمای ایران کسی پیدا شود که حد و قوارهاش به ساختن فیلم اکسپرسیونیستی بخورد. و نمی دانم حسن فتحی تلاشی هم در این زمینه نموده است و یا صرفاً به تناسب جو وحشت فیلم تابلو را نشان دادهاست؟!
گرچه ویژگیهای دیگری هم در فیلم برای اثبات این مدعا یافت میشود.
1. سقوط من، جنون، مرگ و تباهی.
2. دگرگونی مناسبات کاری و انتقاد از نظم اجتماعی که زائیده شیوه تولید مدرن است.
3.کورسوی عشق.
4. صحنههایی غلیظ با رنگهای تند و تاریک در کنار گریم اغراقآمیز. عدم ثبات و در حال فروریختن اجزای صحنه.
5. طبیعت و مناظر طبیعی که منش انسانی را نمایان میکند.
6. انسان مدرن و دغدغههایش.
7. نوعی زهرخند یا سوگ مضحکانه و چندش آور.
8. شخصیتزدایی به جای شخصیتپردازی؛ پیشینه افراد ذکر نمی شود. جایگزینی تیپ به جای شخصیت. حتی افراد نام و سابقه مشخصی ندارند.
برای همه موراد بالا میتوان نمونههایی از فیلم ذکر کرد.
این فیلم صبغه فمنیسمی دارد؟!
جایگاه زنان در هر سه دوره(طبقه) قابل تأمل است. در طبقه دوم و سوم کشته می شوند و در طبقه اول هم زنی به گروگان گرفته می شود. دست و دهان او هم در نیمه اول بسته است و تنها به اراده فروتن است که می تواند سخن بگوید. گرچه نوع شخصیت زنان در اغلب فیلمهای فتحی به اینگونهاند لیکن از آن جهت که طبقه اول زمان حال است بیشتر میتوان از آن برداشتی فمنیسمی داشت.*
این فیلم وحشتناک است؟!
در سینمای ایران کمتر کسی به سراغ ژانر «وحشت و ترس» میرود. شاید این عدم تمایل به ویژگیهای فنی و یا زائقه تماشاگر ایرانی بازگردد. بیشک تلاش فتحی ساخت یک فیلم در این ژانر بوده است، که به نظر چندان موفقیتی حاصل نکرده است. این را هر تماشاگری می تواند حس کند و یا از چهره دیگر تماشاگران بفهمد. به هر حال با وجود صحنههای غیرمنتظره و دلهرهآور نتوانسته است وحشت را به مخاطب القا کند. به طور مثال صحنه به دارآویخته شدن فروتن. حرکت نامناسب دوربین و بازی بازیگران یکی از دلایل خوب در نیامدن این صحنههاست. عدم بهرهمندی از موسیقی متن وحشتزا بر ضعف این صحنهها افزوده است. به هر حال گرچه تعداد فیلمهای ایرانی در این ژانر بسیار کم است ولی این فیلم در مقایسه با خودش چندان دلچسب و وحشتناک نیست. البته تا اندازه زیادی مبهم و دلهرهآور است.
پس زمان چه میشود؟!
صحنههای مبهم در فیلم زیاد دیده میشود که معلوم نیست به کجای داستان مربوط هستند. مسئله دیگری که وجود دارد-و البته مورد علاقه من نیز هست- مسئله زمان است که یکی از ارکان فیلم است. ماجراهای سه طبقه در یک «همپوشانی زمانی» رخ میدهد. شاید پرسش از چرایی این همپوشانی در فیلمی که نیمی از وقایع آن تخیلی است چندان محلی نداشته باشد، ولی این «تداخل زمانی» را در سریالی که چندی پیش از شبکه 2 پخش میشد و در سریال خورشید پنجم هم میبینیم.** گویا یک تمایلی در سینما و سیما به چنین گرایشی پیدا شده است. چندان به دلیل و نتیجه چنین گرایشی فکر نکردهام. لیکن این رویکرد در فاصلهای نزدیک به هم محل سوال و دقت است.
در این فیلم دو جریان در کنار هم در هر سه زمان وجود دارد. یکی مرد غایب است که به صورت خطی در سه طبقه حیات دارد(کودک/جوان/میانسال غایب). دیگر فروتن است که در هر سه زمان به صورت مکرر حضور دارد و حدوداً در یک نقش-معشوق نافرجام. و این دو جریان است که در هر سه زمان با هم در تقابل و درگیری هستند. و بنده ربط این جریان دوم را متوجه نشدم-اگر قائل به ربطی باشیم. شاید اشاره به سنتهای به جا مانده از قدیم باشد.
در کل فیلم متوسطی است و میتوان با چشمپوشی از خطاهای فنی آن را در کلاس «درباره الی» قرار داد. گرچه درک بسیاری از صحنههای نیازمند بازبینی فیلم است.
راستی فیلم هیچ ربطی به پستچی ندارد-به جز یک دیالوگ نیم خطی!
پی نوشت:
* درباره «فمنیست ایرانی» در آینده خواهم نوشت.
**در مورد این دو سریال خواهم نوشت-به زودی.