آیا پوپر پوزیتیویست است؟
کار عمده پوپر در فلسفه علم است. اصطلاح فلسفه علم سابقه دور و دراز ندارد. از آغاز فلسفه جدید صورتی از فلسفه علم وجودداشت ولی با آنچه از زمان تأسیس حوزه وین فلسفه علم خوانده شد؛ متفاوت بود. از زمان فرانسیس بیکن تا آخر قرن نوزدهم هر شکی در علم مقدمه اثبات یقین بود و شک، شک آزمایشی و روشی بود. صورت اخیر فلسفه علم به یک معنی دنباله این سلسه است با این تفاوت که وقتی از یقینی نبودن علم بحث میشود این بحث دیگر بحث روش نیست. فلسفه علم در شرایطی بوجود آمد که اولاً علم دیگر در فلسفه ریشه نداشت یا این ریشه سست شده بود و دوماً داعیه یقینی بودن علم متزلزل شدهبود. اعضای حوزه وین زمانی که در یقینی بودن احکام و قوانین علمی چون و چراهایی شد کوشیدند از علم یقینی دفاع کنند، اما سعی آنها به جایی نرسید و به این جهت این حوزه از هم پاشید و سایه پوزیتیویست جدید که در همه جا به خصوص در امریکا بر فلسفه افتاده بود ناگهان محو شد.
پوپر در یکی از مقالات خود(4) از اینکه بعضی از اعضای حوزه فرانکفورت او را پوزیتیویست خواندهاند شکوه کردهاست. او علاوه بر رد انتساب خود به حوزه وین ادعا کردهاست که پوزیتیویست را کشتهاست. ولی آیا هابرماس نفهمیده او را پوزیتیویست خوانده است؟! پوپر ادعا میکند که هابرماس کتاب او را نخوانده وچون کتاب «منطق اکتشافات علمی» او در سلسله انتشارات حوزه وین منتشر شده این گمان در او قوت گرفتهاست.
شاید در این نظر پوپر تا اندازهای محق باشد. او با آنکه طرح ذات و ماهیات را دوست نمیداشت در اقسام قضایا و ماهیت قضیه علمی بحث کرده و حتی به اثبات قضیه حقیقیه پرداختهاست. او بر خلاف پوزیتیوستها اظهار میکرد که علم یقینی ممکن نیست و هر چند به ایندیویدوالیسم معتقد بود نمیگفت ما، معلق در فضای تهی، علم از طریق احساس و مشاهده دریافت میکنیم، بلکه او آغاز علم را طرح مسئله میدانست و طرح مسئله را با چیزی که آن را «جهان 3» مینامد مربوط میکرد. او بر خلاف ماتریالیستها و پوزیتیویستها علم را به حوزهای بیرون از علم مستند کردهاست. لیکن مشکل پس از تفکیک این دو حوزه بیرون و درون نمایان میشود. او اشیاء مادی را جهان 1، عالم ادراکات و خودآگاهی و بطور کلی شأن روانشناسی آدمی را جهان 2 و عالم افکار، نظریات و ارزشها را جهان 3 مینامد. جهان 3 در آرای پوپر جایگاه و مفهوم مبهمی دارد و آنگونه که خود(5) بیان میکند، مشخص نیست که جهان 3 بالأخره چیست. جهان 3 یک مجموعه پراکنده است که نه وجه وحدت آن معلوم است و نه مرز آن با جهان 2 به درستی مشخص است. آیا از ابتدا جهانی مستقل از جهان 1و2 بودهاست و یا از جهان 1و2 پدید آمدهاست و بعداً مستقل شدهاست؟ اگر جهان 3 را بشر را پدید آوردهاست پس بشر بدون جهان 3 چه بودهاست؟ مگر این افکار زمانی جزء خودآگاهی اشخاص نبودهاند، چرا آنها را از سنخ جهان 2 ندانیم؟
فرض جهان 3 ظاهراً تلاش ناموفق پوپر برای خروج از سوبژکتیویته(خودبنیادی) است که اساس و جوهر فلسفه جدید است، اما پوپر هنوز قدم در راه نگذاشته برمیگردد و اعلام میکند که جهان 3 ساخته و پرداخته و مجعول و مخلوق بشر است.
جهان 3 چیز مستقلی نیست، بلکه از لوازم و آثار متدولوژی پوپر است و نه یک مسأله فلسفی. طرح مسئله با جهان 3 صورت میگیرد و اگر جهان 3 به مقتضای روش طراحی شدهاست و پوپر آن را با مواد و مصالحی که میدانسته پر کرده است، طرح مرحلهای از روش و تابع حکم کلی آن میشود.
اگر سیر پژوهش علمی را شامل دو مرحله طرح مسئله و مرحله اجرای آزمون و رسیدگی به آن بدانیم، تکلیف علم و احکام علمی در این مرحله مشخص میشود. پوپر تنها در این زمینه با پوزیتیویستها اختلاف پیدا میکند که به علم قطعی یقینی نمیتوان رسید. همچنین پوپر میان علوم انسانی و دیگر علوم از حیث روشی که باید بکار ببرند اختلاف و تفاوتی قائل نیست. طرحی که پوپر از سیر پژوهش علمی در میاندازد به علم و احکام علمی، منتهی علم غیر یقینی و موقت میرسد و چون در پایان راه نه فلسفه جای دارد و نه هیچ شناسایی دیگری غیر از شناسایی تحصلی (Positive) باقی میماند چگونه او را پوزیتیویست نخوانیم. در ایستگاه آخر که چیزی جز احکام ابطالپذیر هنوز باطل نشده برایش باقی نمیماند، اگر به خانه پوزیتیویست پناه نبرد چه کند.
نظریه پوپر و بحثی که در باب جانشینی تکذیب در برابراستقراء دارد، حائز اهمیت است. جدای از آنکه بحث درباره استقراء تازگی ندارد به نظریه پوپر هم نقدهایی وارد است که با اشارهای کوتاه از آن گذر میکنیم. بر فرض پذیرفتن علمی بودن روش پوپر، نظریه خود او هم شامل حکم ابطالپذیری خواهد شد. ولی مشکل از آنجا آغاز میشود که با چه معیارهایی باید به بررسی یک نظریه پرداخت. «معیارهای پوپر روشن، بیابهام و دقیق صورتبندی شدهاند، این امر زمانی خوب بود که خود علم هم روشن، بیابهام و بصورت دقیق صورتبندی شدهبود، خوشبختانه علم این چنین نیست»(6). نقادی او مطرح میکند باید و بر اساس و استناد به فرضهایی که مانند اصول موضوعه و قواعد پذیرفته شدهاست صورت پذیرد در حالیکه در این اصول چون و چراهای فراوانی وجود دارد. ولی او این چون و چراها را مخالفت با نقادی میداند. به نظر میرسد او بیتوجه به مشکلات راه علم و پژوهش این طرح را درانداخته است. ذهن غیر فلسفی شاید خیلی زود آن را بپذیرد ولی با آن نمیتوان مشکلات اساسی تاریخ و فلسفه علم را حل کرد.
جامعه باز پوپر
او بیشتر از آنکه در میان دانشمندان شهرت داشته باشد در میان اهل سیاست با کتاب جامعه باز و دشمنانش شهرت یافتهاست که بیشتر در مرز بریتانیا بود. شهرت پوپر بیشتر مرهون سیاست است. کتاب جامعه باز پوپر را ناشران چاپ نمیکردند و میگفتند این کتاب تحقیقی نیست و متضمن جسارت و توهین به فیلسوفان است. ولی ظاهراً ناشری به توصیه هایک آن را چاپ کرد. پوپر جامعه باز را آنطور که خود میگوید در دفاع از دمکراسی و دشمنی با هر چه غیر از آن-و نه فقط ضد آن- نگاشتهاست.
او شرایط تحقق نظام سیاسی امروز را در هر زمان جستجو میکند، بیتوجه به آنکه جامعه باز چیزی نیست که در تمام دورانها بتوان صورتی از آن را یافت. جامعه باز او با رد افلاطون و ارسطو و هگل و مارکس تعین یافتهاست و بیشتر از آنکه وجه ایجابی داشته باشد دارای صفات سلبی است. او با نظری که با تاریخانگاری داشته است-بیآنکه توجه کند تاریخانگاری آنطور که او میگوید از قرن 18 پدید آمد- و با تاریخانگار خواندن فیلسوفان سعی در آن دارد که نشان دهد آرای فیلسوفان مانع از ایجاد جامعه باز شدهاست. همانطور که با ناسیونالیسم چنین رفتاری میکند. پوپر آزادی را در امپراطوری(امپریالیسم) و جهانمیهنی قابل تحقق میدانست و میگفت طرح ناسیونالیسم به آزادی خیانت کردهاست. اگر قرار بود قول به تاریخ انگاری(7) و ناسیونالیسم و مخالفت با جامعه باز با هم ملازمه داشتهباشد باید اکثریت فیلسوفان دوره جدید مخالف دمکراسی باشند. او طوری سخن میگوید که اگر افلاطون، ارسطو و هگل نبودند استبداد وجود نداشت.
امروز دیگر آرزو یا سودای جهان واحدی که محور و مرکز آن علم باشد و بشر بتواند با صلح و سلم در آن زندگی کند تقریباً نقش بر آب شده؛ او گناه تحقق نیافتن آن جهان را بر گردن فیلسوفان و متفکران میاندازد؛ حال آنکه این رؤیا از اول تحقق یافتنی نبود. پوپر که به رؤیای قرن هجدهمی تعلق داشت نمیتوانست به آسانی درک کند که فاشیسم و توتالیتاریسم چه نسبتی با تمدن معاصر دارند. او به دنبال ریشه این ایدئولوژیها در فلسفه و تفکر گذشتگان میگشت در حالیکه پدید آمدن اینها نشان آغاز بحران بزرگ در تاریخ غربی بود.
حکومتهای عصر جدید همگی توتالیترند؛ برخی با خشونت عمل میکنند و برخی دیگر رفتار معمولشان خشن و زمخت نیست. پوپر پاسدار خشمگین تجدد است. او یک نویسنده قرن هجدهی است که یک قرن و نیم دیر به دنیا آمده بود و مدافع روح انتقادی و آزادیطلبی قرن 18 است. اگر چه چنین نیست که با زمان اخیر به کلی بیگانه باشد. او سخنان و مطالب جدی هم گفته است که در منورالفکری معمولی یافت نمیشود و حتی در باب دمکراسی هم هر چند رأی و نظر تازهای ندارد، لااقل در این باب زبان و بیان تازهای گشودهاست. در هر صورت به دلیل آنکه پوپر طرح تجدد را پایان تاریخ میداند در آرای او افق و طرح جدیدی نمایان نمیشود و برای ما که در صدد در انداختن طرحی نو در جهان هستیم آرای او راهگشا نخواهد بود.
4. این مقاله را در سال 1970 منتشر کرده است
5. شناخت عینی ص 119-120.
6. فایرابند/ دیدگاه ها و برهان ها ص 124.
7. هیستوریسیسم.
--------------------
تذکر: این پست ادامه مطلب راز شهرت است که در همین وبگاه منتشر شد.