- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا


درباره نویسنده
- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا
-
تماس با نویسنده
[مقالات در باشگاه اندیشه]
[English ver]


آرشیو وبلاگ
درباره نیهیلیسم
قاب شیشه‏ای
درباره تکنولوژی
درباره فلسفه
مکاتب ادبی
میز مطالعه
درباره جراید
درباره غرب
درباره قرآن
درباره پوپر
سیاست
ارغوانیه
لاطائلات
یادنامه
وقایع


.::دوستان::.
حسین کاشانی
آنتن!
نائب
در محضر نور
تشریک
زکریا راحل
دهقان فرد
حامد زمانی
محمد نمازی
حامد فتاحی
محمد الیاس
سعید رضایی
سعید اعوانی
محمد میلانی
محمد بطحایی
روح الله رجبی
سهیل اسدی
فرهاد جعفری
محمد منتظری
محمد آل حبیب
محمدرضا باقری
محمد علی زرین
علیرضا رحمانی
رضا عسگریفر
سلمان محمدی
روح الله رشیدی
محمد علی بیگی
سید مجید کمالی
احسان محمودپور
شهاب اسفندیاری
محمود احمدی نژاد
مهدی ابراهیم زاده
سید جعفر حسینی
سید مهدی موسوی
علی رضا مکاریان پور
مسعود مسیح تهرانی
محسن حسام مظاهری
حسن باقری
وحید هاشمی
علی رضا قربانی
محمد علی سافلی
علی رضا عالمی

.::پیوندهای وب گاه::.
حرف ما [28]
پایگاه نشریات [20]
دکتر کچوییان [57]
سنت گرایان [68]
دکتر سروش [176]
رضا امیرخانی [123]
استاد مطهری [46]
علامه جعفری [58]
دکتر خسروپناه [82]
دکتر رضا داوری [134]
آیت الله مصباح [59]
مصطفی ملکیان [119]
دکتر احمد فردید [165]
سید مرتضی آوینی [74]
سید منیرالدین حسینی [78]
[آرشیو(26)]

نغمه


از بروز شدن ارغوان آگاه شوید
 
لوگوی وبلاگ
- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا

هر گونه استفاده از مطالب بدون کسب اجازه ممنوع است
v.nasirikia@gmail.com
مدرسه علمیه مشکوه  RSS 

چند وقتی بود در ذهنم بود که این بخش را هم به اینجا اضافه کنم. به نظر بی‏فایده نخواهد بود. به دوستان هم پیشنهاد می‏کنم که مطابق سلیقه خود چنین کنند، اگر خواستند. آنهایی که تارنمایی دارند و چند وقتی یک‏بار چیزی می‏نویسند.
 بعضی وب‏گاه‏ها که گاهی برای وب‏گردی و ارضای حسی که همه ما داریم به‏شان سر می‏زنی-و البته چند وقتی است با این کندذهنی‏ام فهمیده‏ام این کار وقت تلف کنی است-می‏بینی  و البته می‏خوانی که طرف آمده است دردِدل کرده و خلاصه حالش گرفته بوده آمده یک چیزی نوشته و انگار مجبورش کرده‏اند بیاید و این مزخرفات را بنویسد و این و آن هم آمده اند برایش نظر داده‏اند. بعضی هم که خوب مناسبتی‏اند. عیدی بشود یک اتفاقی بیفتد. بعضی هم که هی نق می‏زنند به این و آن-همین کاری که من الآن می‏کنم. البته وب‏گاه جزو وسایل شخصی است و البته نه آنقدر که دیگران نتوانند درباره‏اش چیزی بگویند.
این بود در ذهنم که هر وقتی کتابی خواندم بیایم اینجا و قدری درباره‏اش بنویسم که اگر بالأخره کسی خواست و البته حالش را نداشت که خودش برود کتاب را بخواند، بداند به چه پرداخته آن نویسنده و شاید ترقیب بشود برود بخواند-و شاید هم نخواند. اگر چه خوب نیست آدم یک کتاب را با یک پیش‏داوری و یا یک تصویر ذهنی بخواند، به نظرم. معمولاً وقتی آدم کتابی می‏خواند چیزی علاوه بر آنچه خوانده در نظرش ایجاد می‏شود که شاید به آنها هم بپردازم. و شاید هم دیگری که آن را خوانده بیاد و بگوید که اینجایش این‏طور و نه آن‏طور(!) که تو می‏گویی-که اینجا از این چیزها کم پیدا می‏شود، اگر نگوییم پیدا نمی‏شود. و این بشود کمکی در فهم مطلبی به ما.
همین.
راستی اگر خواستید چنین کنید بگویید سنجاق‏تان کنیم به این کنار.
 5دی 87- صفر و 31 دقیقه. 



نویسنده : - » ساعت 1:0 صبح روز یکشنبه 87 دی 22


1.
هفته گذشته سخنرانی متافیزیک در تالار کمال دانشکده علوم انسانی دانشگاه تهران بود. ساعت 12. با خودمان گفتیم این‏ها دین و ایمان ندارند که برنامه‏یشان را درست روی وقت صلات خلق الله تنظیم می‏کنند؟ بعد هم پاسخ دادیم که انجمن علمی فلسفه دانشگاه تهران لزومی برای داشتن ایمان ندارد. بگذریم. راهی دانشگاه شدیم. کمی دیر هم شده بود. خواستیم از سردر اصلی وارد شویم نگهبان دانشگاه جلوی‏مان گرفت و گفت: کارت دانشجویی! ما قضیه را گفتیم. او هم گفت از درب خیابان 16 آذر وارد شویم. ما هم در دل چیزی گفتیم و حرکت کردیم. آنجا خواستیم وارد شویم نگهبان از ما کارت شناسایی طلب کرد. هر چقدر کیف زوار دررفته‏مان را زیر و رو کردیم کارت عکس‏دار پیدا نکردیم. نگهبان -که با زاویه‏ای که نسبت به ما داشت کل محتویات کیف‏مان را رصد می‏کرد- گفت شناسنامه هم می‏شود! در حالی که شناسنامه را از کیف خارج می‏کردم گفتم شناسنامه پدرمان است، خودم کارت شناسایی همراه ندارم. او هم بعد از این‏که نگاهی به شناسنامه انداخت گفت نمی‏شود! ما هم بی‏خیال با حالتی آمیخته با شادی و عصبانیت به سمت خیابان انقلاب حرکت کردیم.
با خودمان گفتیم که دانشگاهی که مردم عادی نمی‏توانند در آن داخل شوند همین می‏شود دیگر، یله دور از جامعه افتاده، حتی اگر وسط شلوغ‏ترین منطقه شهر باشد، مگر منطقه نظامی است. البته حق هم به آنها دادیم که خوب دانشگاه است دیگر بی درو پیکر که نمی‏شود. همه جا که مثل دانشگاه ما وسط کویر نیست که کسی به جز دانشجو و استادش دور و برش پیدایش نشود و با کارت مترو هم بتوانی وارد شوی-اگر کسی کارتی بخواهد. تازه تقصیر خودت است که یک کارت در جیبت نیست. آمد و زد مُردی! نباید بفهمند ننه و بابت کیست؟ بعد هم راه‏مان را کشیدیم رفتیم مسجد نمازمان را خواندیم و رفتیم دنبال کارمان که چند وقتی می‏خواستیم انجام دهیم.
2.
 اگر اشتباه نکنم شهریور بود که انجمن مستقل در دانشگاه تهران اردوی تشکیلاتی داشت و اعضای انجمن اسلامی دانشگاه تهران با آنها درگیری لفظی و بدنی پیدا کرده بودند-وشاید هم مستقلی‏ها. ما که خیلی هم از انشعابات دفتر تحکیم -که هر چند وقت که تعدادشان از سه نفر بیشتر می شود انشعاب می‏کنند- سر در نمی‏آوریم این دعوا را گذاشتیم به حساب اختلافات سیاسی. چند جایی هم که خبرش را خواندیم، هر طرف دیگری را متهم می‏کرد. اگرچه این قبیل تنش‏ها شایسته جامعه دانشگاهی نیست گفتیم بالأخره این هم نمک کار تشکیلاتی است. در فضای منجمد دانشجویی اگر این هم نباشد آدم به زنده بودن این محتضر شک می‏کند.      
3.
از آغاز مواجهه با غرب و استعمار اغلب کسانی که به مبارزه با آن پرداخته‏اند بیشتر اهداف دینی-سیاسی داشته‏اند و متکی بر اندیشه دینی به مقابله با اندیشه غربی -که به نوعی انحطاطی بودن آن قائل بوده‏اند- پرداخته‏اند و البته در مقابل ابزار‏آلات جدید نوعی عقب‏افتادگی-که عاملش استعمار بوده است و برخی عوامل دیگر- حس می‏کردند. این مواجهه بیشتر از آن‏که حالت مبارزه داشته باشد حالت مدافعه داشته‏است و البته منفعلانه. اگر شخصیت امام خمینی(نفس زکیه) و اندیشه‏های آن حضرت را از آن مستثنی کنیم، انبوهی از آثار را مشاهده می‏کنیم که زمانی در رد مارکسیسم و دیگر نحله‏های تفکر غرب به رشته تحریر درآمده‏اند. و یا پس سقوط قطب مارکسیسم و زوال بنیان‏های نظری آن با همان رویکرد به مقابله با لیبرالیسم برخاسته‏اند-گرچه عده‏ای کج‏اندیش هنوز سنگ مارکسیسم را به سینه می‏زنند و من نمی‏دانم این‏ها با چه رویی هنوز شعار می‏دهند«من کمونیستم!». نگاهی به فهرست کتب منتشر شده شاهد این مدعاست.
تنها جریانی که می‏توان از این قاعده مستثنی کرد تفکر دکتر فردید(ره) است. نوع مقابله با غرب در این جریان به کلی متفاوت با دیگر جریان‏های التقاطی و دینی است. تفکر فردید نه التقاط بین تفکر غرب و اسلام است. نه سعی بر انطباق معارف اسلام و مبانی تفکر غرب دارد.
 طریقتی که بتواند ما را این وضعیت نجات بخشد
-اگر به نامطلوب بودن آن آگاه باشیم-باید هم بر تفکر غربی اشراف داشته باشد و هم بر اسلام ناب. چرا که امروز هیچ‏کجا از سیطره تفکر غرب خارج نیست و نمی‏توان بی‏اعتنا به آن راهی گشود و به رسیدن به منزل مقصود امید داشت. این نظر داشتن و شیوه تفکر، التقاط نامطلوب نیست-و البته التقاط همیشه بد نیست. برخی با بدفهمی او را متهم به مخلوط کردن هیدگر و ابن‏عربی می‏خوانند. یکی از ویژگی‏های دکتر فردید این بود که با احدی رودربایسی نداشت و از کسی هم ترسی نداشت و این ناشی از خوی درویشی دکتر فردید بود.
4.
گروهی که مستانه سراب غرب را آرزو می‏کنند و هرلحظه آتش فراق آنان افروخته‏تر می‏شود از همان آغاز تا کنون به مقابله با اندیشه‏های فردید برخواستند. او را با انواع تهمت‏ها و فحاشی‏ها خانه نشین کردند. از آنجایی که اثر چندانی از دکتر فردید منتشر نشده بود دشمنان وی بر طبل عداوت خود بیشتر کوبیدند. گفتند -و می‏گویند-که او مروج فاشیسم و خشونت است. کتاب نمی‏نویسد چون حرفی برای گفتن و چیزی برای نوشتن‏ ندارد. فیلسوف سایه است. گفتند فلان جریان سیاسی پیروان فردیدند. گفتند فردید-و البته هیدگر- از سوی حوزه‏ علمیه قم تأیید شده‏اند و آرای‏شان پذیرفته شده‏است.
 و هیچ‏گاه کسی به این اظهارات مضحک خرده نگرفت که کسی که چیزی ننوشته است و عاقبتش خانه‏نشینی بوده و جز اندکی اصلاً حرف او را فهم نمی‏کردند چگونه این‏طور جریان‏ساز شده است؟ هیدگر که کتابی از او در ایران ترجمه نشده است-کتاب هستی و زمان او سال گذشته ترجمه شد-چگونه آرایش پذیرفته و ترویج شده است؟!
این موضع‏گیری‏ها در حالی ابراز می‏شد و می‏شود که دو جریان کارگزارن و مشارکت از آستین همین آقایان بیرون آمد. و یا همان ابتدای انقلاب. خواهید دید که امور مملکت بیشتر دست همان عده‏ای بوده که همیشه آه و ناله‏یشان گوش فلک را کر کرده و البته در اینجا لازم به ذکر بازی‏هایی که درآورده‏اند نیست.
سید عباس معارف5.
عده‏ای پیدا شدند که با تفکر دکتر فردید در کمال غربت آشنا شدند و به آن متمایل شدند. بدیهی است که این عده در جهت معرفی تفکر دکتر فردید به برگزرای همایش، تألیف کتاب و مقاله و ... بپردازند. این‏ها قطعاً به آشکار شدن زوایای پنهان اندیشه فردید منجر خواهد شد و بی‏اساس بودن آنچه مخالفان او درباره‏اش گفته‏اند روشن خواهد شد. این تنها نتیجه نیست. مهم‏تر آن‏که این جریان در کمال غربت هم معارضی جدی برای آنهایی است که به سوی غرب نماز می‏گزارند.
6.
مرحوم معارف(ره) از شاگردان دکتر فردید بود که در کمال غربت زیست. بی‏شک معرفی شخصیت او تأثیر به سزایی در آشنایی با اندیشه‏های دکتر فردید دارد. برخی دوستان همایشی ترتیب داده بودند برای گرامی‏داشت مقام او.
7.
همایش گرامی‏‏داشت مرحوم معارف به دلیل شکایت انجمن اسلامی دانشگاه تهران از انجمن مستقل تعطیل شد. حالا این‏که چه‏طور یک تشکل دانشجویی می‏تواند یک همایش را که سیاسی هم نیست به بهانه‏ی این‏که یکی از 4 برگزار کننده آن دارای مجوز فعالیت نیست تعطیل کند؛ جای سئوال دارد و این‏که تنها دو ساعت مانده به برگزاری همایش، لغو شدن آن را به برگزار کنندگان آن اطلاع می‏دهند. و اینکه دوستان انجمن اسلامی از ورود مدعوین به تالار فردوسی ممانعت به عمل می‏آورند و حراست دانشگاه هم در حرکتی نابخردانه از ورود علی معلم و حجت اسدیان جلوگیری می‏کند جای تأسف دارد.
وقتی از تعطیلی همایش آگاه شدم برایم بسیار تلخ بود. از این‏که چرا یک تشکل دانشجویی که در این حد و قواره‏ها نیست بتواند برنامه‏ای که برای معرفی اندیشمند و حکیمی بزرگ ترتیب داده شده‏ بود تعطیل کند.
 از این‏که هیچ درگیری هم رخ نداده ماجرا کاملاً مشخص است و هیچ دلیلی به جز فقدان فضای آزاداندیشی نمی‏تواند وجود داشته باشد. این چیزی فاشیسم است؟
شاید باید خوشحال بود که پرده نفاق از چهره آنان که فریاد آزادی خواهی‏شان-و زنده باد مخالف من!- بلند است برداشته شود و دیدیم که تنها یک شعار است. آنان‏که تحمل برگزاری یک همایش-نه تظاهرات، نه بیانیه و نه یک تجمع- و فقط یک همایش درباره یک حکیم فرزانه-و نه یک سیاستمدار- که شاید اندیشه‏هایش برایش خطرساز باشد ندارند.
اینها همه به کنار. آیا جایی که کسانی همچون حجت اسدیان و علی معلم اجازه ورود ندارند می‏توان نام دانش‏گاه نهاد؟ خدا می‏داند. شاید آنها هم کارت شناسایی همراه نداشتند! قطعاً یکی از طرف‏های مقصر معاونت فرهنگی-دانشجویی دانشگاه تهران است.
شاید باید خوشحال بود...
18دی87-ساعت22.
+نگاهی به زندگی مرحوم سید عباس معارف
+پشت‏پرده لغو مراسم بزرگ‏داشت استاد معارف



نویسنده : - » ساعت 10:24 عصر روز چهارشنبه 87 دی 18



گرچه سیه رویم ولی عبد توام
خواجه مگر غلام سیاه ندارد

و هنگامی که برادران یوسف بر او وارد شدند گفتند:
یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فراگرفته، و متاع کمی با خود آورده ایم؛ پیمانه را برای ما کامل کن؛ و بر ما تصدق و بخشش نما، که خداوند بخشندگان را پاداش می‏دهد.

روی به راه نهاد در حالی که این آیه را بر لب داشت
فخرج منها خائفاً یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین
و این آیه در شأن موسی است
آن‏گاه که از مصر به جانب مدین هجرت می‏کرد.

نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولاغیر.


کاش می شد بنویسم کفن برداری
                    کفنی نیست اگر پیرُهَنی
     کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم

و از نشانه های حقارت دنیا در نزد حق این است که سر مبارک یحیی بن زکریا را برای زنی روسپی از قوم بنی‏اسرائیل پیشکش برند؟

ان لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا

لیرغب المؤمن فی لقاء ربه
     و برای من اشتیاقی است همچون اشتیاق یعقوب و یوسف.
بدنش را سر بازار به خیرات برند.

بر بنی‏اسرائیل زمانی گذشت که ما بین طلوع فجر و طلوع شمس هفتاد پیامبر را کشتند و آن‏گاه در بازارشان به خرید و فروش نشستند، آن‏سان که گویی هیچ چیز رخ نداده است! و خدا ایشان را تا روز مؤاخذه مهلت داد.

یا ایها المزمل قم الیل...
انا سنلقی علیک قولاً ثقیلا.

کرم لجن‏زار چگونه بداند که بیرون از دنیایی که او تن می‏پرورد، چیست؟ زمین و آسمان او همان است.

علی الدنیا بعدک العفا

نسوا الله فانساهم انفسهم
و آیا بنی‏اسرائیل قوم برگزیده بود!

به کربلا مگر کفن به غیر بوریا نبود
        مگر حسین فاطمه عزیز مصطفی نبود

اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدما؟
و خداوند می‏دید آنچه آنها نمی‏داستند.

آفتاب را دیده‏ای؛ پست‏ترین دره ها را از یاد نمی برد؟

و چگونه کسی از فرات می نوشد و از کربلا کفن به سوغات می آورد.


     روی سنگ غسال‏خانه بدنی را برهنه می شویند با سینه‏ای سرخ.

و دیگر آسمان را نخواهی دید!
      آن‏گاه که حکم جهاد می‏دهند و مردمان سر در آخور خویش دارند!
و کجایند آزادمردان؟
    
1محرم-ساعت14.



نویسنده : - » ساعت 2:15 عصر روز دوشنبه 87 دی 9


تأملی در باب فلسفه اسلامی
آنچه در زیر خواهد آمد حاصل یک سخنرانی درباره فلسفه دکارت است. نام سخنرانش را نمی‏دانم-شاید زیاد هم مهم نباشد. دو مورد در ذهنم آمد که چند وقتی بود می خواستم بنویسم‏شان.
1. سیب‏هایی که باید دوباره در سبد چیده شوند
شاید کاری که دکارت با فلسفه در غرب کرد لازم باشد کسی در حوزه اندیشه اسلامی هم بکند. کار مهم دکارت چیست؟ دکارت می‏آید یک‏بار درباره همه مسلمات شک می‏کند. و با معیاری که برای خود انتخاب می‏کند به ساخت نظام فکری-فلسفی خود مبادرت می‏ورزد. در اینجا نمی‏خواهیم درباره کاری که او انجام داده است صحبت کنیم.

فرض کنید شما یک سبد سیب دارید. در این سبد چند سیب در حال فساد وجود دارد. برای اینکه این چند سیب خراب همه سیب‏های داخل سبد  را فاسد نکنند لازم است شما یک‏بار سیب‏های سبد را خالی کنید، سیب‏های فاسد را با دقت جدا کنید و دوباره سیب‏های سالم را سر جایش بگذارید.
حالا باید کسی پیدا شود که چند ویژگی داشته باشد و دست به چنین کاری در حوزه تفکر اسلامی بزند. این شخص باید مقام استادی در فلسفه و عرفان اسلامی، علوم قرآنی، حدیث و حتی فلسفه غرب داشته باشد. لزوم دارا بود مقام استادی در فلسفه غرب را در جای دیگری توضیح خواهم داد. به نظر من این کار را نباید به دست پژوهشگاه‏ها یا مجموعه‏هایی از این قبیل سپرد. این یک کار فردی است و یا حداقل یک حلقه فکری که سالیان سال با هم از لحاظ فکری مراوده و البته وحدت نظر داشته‏اند سپرده شود و خود دست به چنین کاری بزنند. قدم اول هم استخراج و تعیین اصولی است که با آن بشود صواب و ناصواب گزاره‏ها را در نظام های فکری مختلف بررسی کرد. نتیجه کار هم در پرتوی بند دیگر کاملاً هویدا خواهد شد. حداقل ثمره آن ایجاد یک جنبش نو در فلسفه است که به نظرم جامعه ما در این شرایط به آن نیاز مبرم دارد.  
2. اعتراضاتی بر تأملات

کار مهمی دیگری که دکارت انجام می‏دهد این است که پس از پایان یافتن نگارش تأملات چند نسخه از آن را بین صاحب‏نظران توزیع می‏کند و از آنها می‏خواهد نظرات خود را راجع به آن بنویسند. پس از جمع‏آوری نظرات مختلف درباره تأملات، دکارت نظرات افراد را می‏آورد و به آنها پاسخ می‏دهد و نتیجه آن مجموعه‏ای می‏شود به آن نام اعتراضات که به بسیاری از ابهام ها و سؤالاتی که در تأملات وجود دارد پاسخ می‏دهد.
چنین کاری در فلسفه اسلامی سابقه ندارد. شاید به دلیل بوده‏است که معمولاً اندیشه و نظرات فیلسوفان و اندیشمندان هر عصری همچون فارابی یا ابن‏سینا و یا ملاصدرا بنای جدیدی بوده است که متفکران هم‏عصر آنها از فهم آن عاجز بوده‏اند و نیاز به گذر سالیان بوده است که مثلاً به تفکرات ملاصدرا وقعی نهاده شود. و از این روی چنین کاری برای فیلسوفان مسلمان ناممکن می‏نموده است.
اما با توجه به آنچه در مورد اول آمد لزوم چنین کاری برای همه اندیشمندان مسلمان –و البته غیر مسلمان- لازم و راه‏گشا به نظر می‏رسد. علاوه بر آنکه به عنوان قدم دوم از آنچه در بالا ذکر شد لازم و ضروری است.
متأسفانه در کشور ما رسم بر این است که معمولاً شخصی تا زمانی‏که زنده است برای او بزرگداشت و گرامی‏داشت  برگزار می‏کنیم و کمتر به بررسی آراء و اندیشه‏های او می‏پردازیم. احساس من این است که نوعی رودربایسی در بین اندیشمندان وجود دارد و شاید هم کمی محافظه‏کاری. البته تقصیر کمی هم مروبط به فضای ژورنالیستی کشور ما هم هست که اگر کسی در نقد تفکر شخصی سخن بگوید به سرعت آن را به خصومت شخصی تبدیل می‏کنند و خدا نکند که مثلاً روحانی‏ای یا دیگری کلامی در جایی در تأیید او گفته باشد. کلام را در دهان فرد مذکور دفن می‏کنند- اگر جرئت کرده باشد چیزی بگوید.
همین.
6دی 87-ساعت صفر و 14 دقیقه.       
مطلب مرتبط در همین وب‏گاه: تأملاتی علیه فلسفه!



نویسنده : - » ساعت 9:1 عصر روز شنبه 87 دی 7


ار آدم هایی که می آیند توی کتاب‏فروشی و از صاحب مغازه می‏پرسند کتاب مورد نظرشان را دارد و به خود زحمت نمی‏دهند کمی کتاب ها را برانداز کنند حالم به هم می خورد. انگار مغازه لولوخورخوره دارد. برای همین-حتی وقتی قصد خرید کتاب خاصی را داشتم- همیشه می روم داخل کتابفروشی و گشتی می‏زنم و کمتر اتفاق افتاده است که کتابی هم نخریده باشم-البته اگر پول کافی داشته باشم. میان ان همه کتاب قدم زدن لذت بخش است -حتی اگر دلتان این واهمه را بوجود آورد که چقدر زیادند کتاب هایی که نخواندمشان! واین دلهره لعنتی همیشه توی دلتان باشد- مخصوصاً اگرصاحب مغازه کمی سلیقه در چینش کتاب ها به خرج داده باشد. هر چه باشد کتاب‏فروشی با سوپر مارکت و این فروش‏گاه های زنجیره‏ای یک فرقی باید داشته باشد.
دوست دارم کتاب هایی که می‏خوانم مال خودم باشد-حتی فیلم هایی که در خانه می‏بینم- برای همین هم دوست ندارم از کتابخانه امانت بگیرم شان. شاید یک دلیلش این باشد که هر وقت عشقم کشید بروم و ورقش بزنم و آن تکه‏ای که حالا دقیقاً یادم نیست پیدا کنم و دوباره بخوانم و به حافظه خودم آفرین بگویم که بعد از این همه وقت توانسته عبارت مور د نظرم را پیدا کند. زیاد هم دوست ندارم کتاب هایم را به این و آن بدهم. یادم می رود به کی داده‏ام. و همیشه مثل دانشجویی به ذهنم می رسد که هر نفر می تواند کتابخانه‏ای از کتاب‏هایی که از دوستانش به امانت گرفته داشته باشد. 
اما قرض از این همه مقدمه‏چینی...
آدرس چند کتاب‏فروشی که معمولاً به آنها سر می‏زنم نوشته ام. بعداً هم شاید به شان اضافه کنم. شما هم اگر دارید بنویسید، اگرخوب بود همین جا اضافه کنم.


دفتر نشر معارف
خ انقلاب-چهار راه کالج-پ 791.
تلفن:88911212

مؤسسه انتشارات حکمت
خ انقلاب-ابتدای خیابان ابوریحان-شماره 3.

تلفن:6415879و6461292

انتشارات مولی
خیابان انقلاب-چهارراه ابوریحان-شماره82
.
تلفن:66409243



نویسنده : - » ساعت 6:45 عصر روز پنج شنبه 87 دی 5


2- نقطه اُمگا
این کتابک که بصورت یک دیالوگ است سعی دارد تا به مسئله علم بپردازد. این دیالوگ بین دو دانشجوی فیزیک در جریان است که یکی نافی رابطه فلسفه و علم است و دیگری بر عکس. «نمی‏شه علمو کاملاً از فلسفه جدا کرد...». ولی در همان ابتدا بعد از مدتی گفت‏وگو –بدون ذکر هیچ توضیحی-دین را هم به فلسفه می‏چسباند.
متأسفانه آنچه بیشتر از کتابک روشنفکری به چشم می‏خورد عامیانه به کار بردن واژه‏ها و مفاهیم است که به نوعی موضوع را لوث می‏کند. در صفحه 10 در تعریف متافیزیک می‏نویسد: «متا یعنی بعد. فیزیک هم که یعنی طبیعت. پس متافیزیک یعنی بعد از طبیعته(!)....اینطور هم می‏شه گفت که متافیزیک دانشیه که در آن از یک موجود خاص صحبت نمی‏کنیم بلکه معرفتیه که از خود«بودن» بحث می‏کنیم...متافیزیک یعنی هستی‏شناسی.» و در تعریف فلسفه و فیلسوف هم می‏گوید: «فلسفه به یک معنا همان متافیزیکه و فیلسوف کسیه که متافیزیک را خوب بدونه(!). ». و در صفحه 11 متافیزیک را اینگونه معرفی می‏کند: «یک دانشه که هم موجوداتی که محسوسند و هم موجودات نامحسوس را می‏شناسونه.»
در جای دیگری(ص14) دلیل بی‏معنا و بی‏ارزش دانستن متافیزیک در نزد دانشمندان را اینگونه نام می‏برد: 1.موفقیت‏های علمی. 2.عدم آگاهی و یا مخالفت با علم جدید از سوی فلاسفه و یا متافیزیک‏دان‏ها(!) 3.رواج دیدگاه‏های فلسفی بی‏اعتنا به متافیزیک-مثل تجربه گرایی.
بعد هم برای اینکه مسئله فلسفه را به دین بکشاند می‏گوید: «مخالفت با متافیزیک و فلسفه یک جورایی به مخالفت با دین هم بر می‏گرده.» و چهار دیدگاه درباره رابطه بین علم و دین را نام می‏برد:1.تعارض 2.تمایز 3.تلاقی و 4. تأیید یا وحدت. که نظر نویسنده هم همین دیدگاه آخر است و درباره آن اینگونه توضیح می دهد: «دین در این دیدگاه کل فعالیت علمی رو تأیید می‏کنه(!). یعنی دین میل به دانستن رو تقویت می‏کنه...بعضی از دانشمندا می‏گن که علم به دین نیاز داره تا دین توفیق‏های علمو توجیه کنه(من-چه نیازی به توجیه دین دارد؟). بعضی‏هاشون کار علمی رو عبادت می‏دونن...کار علم یافت علل حوادث جهانه و کار دین پیدا کردن معنای این حوادث...».
و پایان داستان از همه جا شیرین‏تر است: «مسلمونا از اول قصه رو طوری شروع کردن که آخرش خوش باشه. همون طورکه در قرآن هم اومده، انسان‏ها می‏تونن قوانین طبیعی رو که خدا در عالم گذاشته کشف کنن. با کشف این قوانین، آسمون و زمین رو تسخیر خودشن می‏کنن...از طرفی هم معیار چیز دیگه‏ای قرار دادن. اینکه به درد می‏خوره یا نه؟...اینکه انسان رو به طرف خدا ببره و رضایت اون آخرش باشه.» و آخر خراب کار اینجاست که می‏گوید: «اگه دانشمند فقط دنبال پیدا کردن روابط بین پدیددها نباشه و حواسش به اصل قصه هم باشه، این دعوا بی‏معناست. برای همین تمام علوم به یک معنا دین‏اند(!)...حتی قرآن هم واژه علم رو برای همه‏ی علوم-علوم طبیعی و ریاضیات- بکار برده.»
و نویسنده محترم به خوبی و خوشی مسئله را حل می‏کند.
درباره این کتاب چند نکته مورد توجه است:
1. نویسنده بین علم جدید و علم قدیم تفاوتی قائل نمی‏شود و علم جدید را ادامه علمی می‏داند که نزد مسلمانان بوده است و این با مثال هایی که از انیشتن  می آورد کاملاً روشن است. چگونه ممکن است علمی که سابقه آن به 300 سال نمی‏رسد در قرآن تأیید شده باشد و به فراگیری آن سفارش؟ علمی که نه تنها با علم مسلمان-همچون رازی، جابر بن حیان و...- بلکه با علوم در دوران های مختلف تفاوت-و شاید هم تضاد- ماهوی دارد با علم در قرآن مشترک باشد؟ اگر ادامه آن علوم است چرا برای دارندگان آن موجب پیشرفت و توسعه نشده‏است؟
2. چرا علمی را که در مسیر پیشرفتش آراء قبلی آن بطلان می‏شود دین باید تأیید کند؟
3. جالب اینجاست در دنیایی که همه چیز به سمت سکولاریزه شدن است علم همان دین قلمداد می‏شود! همان مانده بود که علم هم دین بشود و مقدس! ساده‏ترین اشکال اینجاست که چرا نباید در این حالت دوران قرون وسطی رخ ندهد؟
4. همه جنب و جوش نویسنده در سراسر متن این است که در مغز خواننده فرو کند که تحصیل فیزیک و مکانیک هم وسیله تقرب به خداست و می‏توان آنها را به قصد قربت خواند و عبادت کرد. ظلم به مخاطب اینجاست که نه تنها نظرات مختلف در این باب را با تمخسر مردود می‏داند به برخی نظرات اشاره کوتاهی هم نمی‏کند.از کتابک فمینیسم

با اینکه این کتاب ها به صورت یک مجموعه و متوالی چاپ می‏شوند در کتابک فمینیسم این مجموعه در توصیف این جنبش با نسبت دادن ترکیب هایی همچون «ماهیت اومانیستی»، «نهضت غربی»، «پیوند با کلان سرمایه‏داری قرن 18»، «اندیشه مدرن و سکولار»، «مبتنی بر مدرنیته»، «برآمده از عقل اومانیستی(عقل منقطع از وحی)» و «عقل مدرن نفسانیت محور» سعی در سیاه جلوه دادن آن دارد بی‏توجه به آنکه در دو کتابک قبلی دو پدیده از همان مدرنیته-که بد و زشت است قاعدتاً- را به خوبی استحاله و دینی کرده‏است و چرا باید از مخاطب اتظار داشته باشد که جنبشی متصف به این ویژگی ها را مذموم به شمار آورد؟
با بسیاری از دوستان در رابطه با این جزوه‏ها صحبت کردم قریب به اتفاق ابراز می‏داشتند که بسیار خوب است و فقط جزوه خط بی خط از دفاتر (بسیج دانشجویی) جمع آوری شد. آن هم حتماً به دلایل تصاویری بوده است که اینجا هم گذاشته‏ام وگرنه به جز یکی دو عبارت آن قابل تأمل نبود-«رسیدگی و پرداختن به مسأله دختر و پسرها و رابطه‏شان ضروری و فوری به نظر می‏رسد. شاید نتیجه بحث‏ها با آنچه قبلاً جامعه اعتقاد داشت فرق داشته باشد-ص 27».
البته من با جمع آوری این کتاب‏ها موافق نیستم، گرچه با مطالب آنها مشکل دارم. چند اشکال اساسی در این مجموعه به چشم می‏خورد: 1. نگاه ساده انگارانه به موضوعات و برخورد عامیانه با آنها. 2. اتخاذ یک نظر و طرفداری از آن در تمام متن به طوری‏که از ابتدا می‏توان آن را حدس زد. 3. نادیده گرفتن برخی مواضع در برخی موضوعات. 4. عدم ترسیم یک منظومه فکری و اصول بنیادین مشخص و واحد. 5. بهتر بود به جای نتیجه‏گیری‏ها سریع و سهل با ایجاد سئوال مخاطب را به تفکر وامی‏داشت.از کتابک خط بی خط
با این حال می توان از این جزوه های 4 رنگ این استفاده را کرد که پیرامون موضوعات آنها کمی گفتگو شود-اگر دور باطل کارهای اجرایی مجموعه فرصت دهد.
حسن ختام:
دانشجوی امروز به جای آنکه بر محیط دانشگاه تأثیر بگذارد از آن تأثیر می‏پذیرد. عادت کرده‏است به هضم لقمه جویده شده‏ی قورت داده. حاضر است به جای قرص کتاب‏ها برای جذب سریع‏تر از شیاف استفاده کند. عادت کرده‏است به کلاس‏هایی که حاصل هزاران ساعات کار مطالعاتی را در 45 دقیقه بصورت فشرده به او می‏آموزند-نمونه اش همین کلاس های طرح ولایت بسیجیان- یاد نگرفته است که به جز مطهری و مصباح کسان دیگری هم هستند که کتاب می‏نویسند و فکر می‏کنند و القضا مسلمان هم هستند. و اگر بگویی در فلان مسئله مشکل دارم نگاهی عاقل اندر سفیه می‏اندازد و می‏گوید برو مطهری بخوان. کسی منکر مقام والا و زبان گویای استاد مطهری نیست ولی مگر نظر او وحی است و تاریخ انقضایش ابدی. این می شود که هیچ حرف تازه‏ای از دانشجو نمی شنوی. نشخوار کننده تفکر دیگران است. تازه این وضع آنهایی است که دغدغه دارند.
این که کشور نیاز به علم و توسعه دارد حرفی نیست ولی مشکل از آنجا شروع می‏شود که می‏گوییم این راه تأیید شده اسلام است و فکر می‏کنیم اگر آیه‏های قرآن را با خط خوش روی ایستگاه های
 BRT بنویسیم مسئله حل شده است. اگر توسعه می‏خواهیم باید فرهنگش را هم قبول کنیم.
قدیم تر ها که اینقدر کارخانه های تولید نوشابه بزرگ و متنوع نشده بودند نوشابه هم به وفور یافت نمی‏شد، تنور فست فودها هم اینقدر داغ نبود. پشت شیشه ساندویچی‏ها نوشته بود: از دادن نوشابه بدون ساندویچ معذوریم!

برای مطالعه قسمت اول کلیک کنید.



نویسنده : - » ساعت 9:0 صبح روز یکشنبه 87 دی 1


اشاره بلند:
 چند وقتی است-از مهرماه امسال-کتابک‏هایی با موضوعات مرتبط با فضای دانشجویی توسط کانون سپهر اندیشه و همکاری سازمان تبلیغات به طور وسیع در دفاتر بسیج دانشجویی در دانشگاه‏های مختلف توزیع می‏شود. پس از مطالعه این کتابک‏ها بی‏فایده ندیدم که پیرامون آنها چیزی بنویسم.

شاید شما هم این را شنیده باشید که «از این نسل متفکر بیرون نمی آید!»-یعنی ما و کمی بزرگترهای ما و خیلی هم کوچکترهای ما. این نظر را ابراهیم فیاض در یکی از مصاحبه‏هایش بیان کرده است. با توجه به بازار آمدن و به روز شدن شیوه‏ها و وسایل ارتباط جمعی(اعم از تلوزیون، اینترنت، موبایل و ...) خواهید دید که شما از لحاظ دسترسی به این وسایل در مقایسه فردی که 3-4 سال با شما اختلاف سنی دارد کاملاً متفاوت می باشد. و به این ترتیب است که فاصله نسل ها به حدود 2-3 سال می رسد. یکی از دلایل اینکه از این نسل متفکر بیرون نمی‏آید این است که میزان مطالعه و تفکر این نسل نسبت به نسلی که در بحبوبه انقلاب زیست کرده است تفاوت فاحشی دارد. و در مقایسه با نسلی که بیشتر کتاب می‏خوانده این نسل سرش بیشتر توی اینترنت و ماهواره و ... است.
این شیوه جدید مینیمالیستی که گمان می‏کنم اولین بار با کتاب هفته همشهری آغاز شد مقتضای همین نسل کتاب‏نخوان باشد. شیوه ای که به خود اجازه می‏دهد با نادیده گرفتن وجه ادبی و هنری آثار بزرگ ادبی جهان و نگاه خبری به آنها به خلاصه آنها بپردازد و به فشاری که هست این نسل را کتاب‏خوان کند(زور نزنید نمی‏شود!).
اما درباره کتابک‏های کانون سپهر اندیشه. این کتاب ها که تا به حال با موضوعات جنبش دانشجویی(خرده شیشه‏های دانشکده)،  روابط دختر و پسر(خط بی خط)، فمینیسم، ادبیات داستانی(بچه‏های تازه)، روشنفکری دینی و مسئله علم و دین(نقطه اُمگا) منتشر شده‏؛ تقلیدی است از کتاب‏های هفته همشهری. مؤلف(یا مؤلفان) این کتابک‏ها به موضوعات مطرح در جامعه دانشجویی پرداخته است، و سعی بر آن نموده است که پاسخی درخور و البته کوتاه و مجمل به آنها بدهد. در ادامه به بررسی برخی از آنها خواهیم پرداخت.

1. روشنفکری دینی
متأسفانه مؤلف(که در همه کتابک‏ها نام او با عنوان مشق آزاد ذکر شده‏است) با نگاه فوق‏العاده سطحی و ساده‏انگارانه به طرح نادرست این مسائل پرداخته و در پایان هم بدون آنکه جنب و جوشی در ذهن خواننده ایجاد کند و یا به او حق ابراز نظر بدهد شاد و مسرور با جوابی دلخواه خود بحث را به پایان می برد. بحث‏هایی که سال‏هاست در جامعه‏ی دانشگاهی مطرح است و طرفداران و مخالفانی دارد، ولی هیچ‏گاه به یک نتیجه واحد نرسیده‏اند.
روشنفکری در ایران مرده به دنیا آمد نه بیمار!
در کتابک روشنفکری پس از بیان تاریخچه کوتاهی ویژگی روشنفکران غربی را اینگونه نام می‏برد:
انتخاب روش عقلی برای توصیف رویدادها/مخالفت با جزمیت و تعصب/مخالف با خرافه و دین نامعقول و حکومت ظالمانه/دردمندی در قبال دردهای جامعه.
از همین کتابو بعد علت عدم توفیق روشنفکران ایرانی را اسیمیله(شبه غربی شدن) و اشتباه گرفتن مسیحیت و اسلام و بی خبری از مشکلات و آداب و رسوم  مردم و کشتار علما ذکر می‏کند و می نویسد:
«این یعنی همان بیمار دنیا آمدن روشنفکری.[...] اصل روشنفکری بد نیست. این که بیمار متولد شده‏است مسأله است. [...] دسته‏ای از روشنفکران پدید آمدند که برای درمان روشنفکری بازگشت به دین و هویت ملی را مطرح کردند و در مقابل غرب ایستادند...که می‏توان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: نخست کسانی که مخالف تقلید کورکورانه از غرب بودند اما باور داشتند که باید جنبه‏های مثبت جریان روشن‏گری غربی را به کار برد...اما دسته دوم کاملاً مخالف با غرب بودند یا به عبارتی به طور کلی غرب را نفی می‏کردند...نمی‏شود قسمتی از این شیوه زندگی را پذیرفت و قسمت دیگر را کنار گذاشت.[...] به هر حال انقلاب باعث شد تا تقسیم‏بندی جدیدتری از روشنفکران شکل بگیرد. اول آنها که می‏خواستند بین محتوای دین و علوم جدید ارتباط و هماهنگی(آشتی) ایجاد کنند[...] دوم آنها که به دنبال هماهنگی بین علم و دین بودند اما چیزی بیشتر را هم می خواستند. ایدئولوژی اسلامی. [...] کتاب ابوذر نوشته دکتر علی شریعتی نمونه‏ای از تلاش آنهاست. سوم آنها که دنبال ایدئولوژی بودند اما نگران علم‏گرایی دسته قبل هم بودند. چهارم روشنفکران مخالف ایدئولوژی که البته با این وجود باز هم خود را دینی می‏دانند. پنجم آنها که با تجدد غربی کاملاً مخالفند و تنها بازگشتن به سنت را درمان درد روشنفکری می‏دانند. در حال حاضر به همه این چند دسته روشنفکر دینی می‏گویند.»
و پس از اینکه سخن کسانی که معتقدند روشنفکری دینی قصد دارد دین را غربی کند نه غرب را دینی و اصلاً روشن‏فکری با دین جمع نمی شود را دعوا بر سر کلمه می خواند، تقسیم بندی جدیدی ارائه می‏دهد که به قول خود در آن هم روشن‏فکری با دین حقیقی در تضاد نباشد و هم شامل همه روشنفکران واقعی در همه جا بشود و به دوسته واقعی(حقیقی) و غیر واقعی(غیر حقیقی) تقسیم شوند. و این روشن‏فکر حقیقی و غیر حقیقی هم در نسبت وفاداری آنها به دین مشخص می‏شود. و در جملات انتهایی می‏نویسد: «اگر بچه مریض دنیا آمده باشد پس احتمال خوب شدنش هست.»
با معذرت از نقل قول طولانی از کتابک مذکور-جهت استفاده عزیزانی که آن را مطالعه نکرده‏اند- نمی‏توان اشاره نکرد که از صفحه 18 مؤلف به نوعی دچار مسرت فکری شدهاست گرچه پیش از آن نیز نَمی از این حالت دارد ولی در صفحات پایانی به اوج می رسد. اینکه واقعاً فردی بتواند در چند سطر این مقدار مهمل بگوید نیاز به استعداد خاصی دارد که در هر کسی یافت نمی‏شود.
اول. نویسنده از ابتدا دو مفهوم نواندیش دینی و روشنفکر را با هم همسان پنداشته و هر دو را روشنفکر می‏خواند.
دوم. اشتباه اصلی و سر منشاء انحراف بحث از آنجایی است که مهمترین ویژگی روشنفکر را که همانا عقلانیت مدرن و تفسیر همه چیز در افق مدرنیته است را در نظر نمی آورد. با این ویژگی است که اعتقاد به عدم امکان روشنفکری دینی مورد بحث واقع میشود و اتفاقاً این بحث دعوا بر سر کلمه نیست. در این صورت است که افق اومانیستی روشنفکر با افق توحیدی دینی قابل جمع نیست. او تختی دارد که گزاره‏های دینی را بر روی آن می‏خواباند اگر بلندتر بود آنها را کوتاه می‏کند و اگر کوتاه‏تر بود آنها را می‏کِشد و قبض و بسط دین توسط او انجام می‏شود و تخت او همان ارزش‏های دنیای مدرن است. با این مثال مفهومی به نام روشنفکر دینی در خارج وجود دارد. روشنفکر دینی کسی است که دین را در ساحت مدرنیته تفسیر می‏کند.
سوم.خوشمزه‏تر از همه آنجاست که با جدا نوشتن روشن و فکر(روشن‏فکر) در صفحات انتهایی به تعریف جدیدی از روشنفکری می‏پردازد. معلوم نیست این تعریف برای ما چه سودی دارد. اینکه ما ابن سینا و ملاصدرا و شهید مطهری را روشنفکر دینی بنامیم چه ثمری دارد. روشنفکری یک مفهوم فرهنگی-تاریخی است که در قرن 18 بوجود می‏آید و ویژگی هایی دارد. بستن لفظ روشنفکری دینی به هر فیلسوف و متفکری چه گره‏ای باز خواهد کرد؟
چهارم. مولف در دسته‏بندی روشنفکران پس از انقلاب نتوانسته است آن طور که باید این وجه اختلاف بین گروه های متعدد را ذکر کند بطوریکه مشخص نیست منظور از دسته پنجم سنت‏گرایان هستند و یا فردیدی‏ها(گرچه هر دو پیش از انقلاب فعال بوده اند). به نظر در این مورد هم نویسنده نتوانسته از دام سطحی‏نگری فرار کند.   

ادامه دارد



نویسنده : - » ساعت 3:21 عصر روز سه شنبه 87 آذر 26


این را همین اول بگویم که اصولاًً از زرد نویسی و استفاده از سس زرد برای خوراندن مطلب به مخاطب خوشم نمی‏آید. شما هم اصلاً فکر نکنید که این تیتر و آنچه در زیر خواهد آمد مصداق عبارت پیشین است. به قول قدما این داستان کاملاً واقعی است. این را همین اول گفتم که فکر نکنید چون بازدید کنندگان اینجا به عدد بندهای یک انگشت شست-و گاهی هم دو شست- رسیده است به زردنویسی دچار شدم. همین.

و اما...
1. سازمان سیمای‏مان مال فوتبالیست‏ها و آرتیست‏هاست. هر وقت که اراده کنید یکی از این‏ها را در شبکه‏ای با چهره اجق وجق خواهید دید. از هر کدام هم که می‏پرسند شما از کجا علاقه مند به بازیگری شدید؟ پاسخ خواهد داد من از بچه‏گی در مهدکودک‏مان در گروه تئاتر بودم و .... 
2. کم‏ سن تر که بودیم-شاید 7 یا 8 ساله- به این فکر می‏کردیم که تصویری که از خود در آینه می‏بینیم با آنچه واقعاً وجود دارد مطابقت دارد؟ و یا آنچه دیگران در مواجه با ما مشاهده می‏کنند همانی است که خودمان در آینه می‏بینیم؟
ماجرا به اینجا ختم نمی‏شود.
چندی هم به این فکر می‏کردیم که آیا آنچه در اطراف ما وجود دارد واقعی هستند؟ اصلاً همین خودمان-منظورم بدن مادی است- وجود خارجی دارد؟
بعد از چند وقتی گفتیم اگر همه بخواهند درباره این چیزها فکر کنند که کار و زندگی معطل خواهد ماند.
و این گذشت.
3. چند روز پیش در کتابی نویسنده به نزاع بین ایده‏آلیستها و رئالیستها اشاره کرده بود و اینکه بارکلی با تشکیک‏هایی وجود مادی انسان را زیر سئوال می‏برد، اشاره کرده بود.
[این را من می گویم] برهان طلق ابن سینا هم فقط وجود روح را ثابت می‏کند-و یا چیزی که به ماده تعلق ندارد. کوگیتوی دکارتی هم همین‏طور. به کمک هیچ کدام وجود مادی انسان را نمی‏توان نتیجه گرفت.
در لابه‏لای این افکار غور می‏کردیم(!) که یاد کودکی‏مان افتادیم و پی بردیم از بچه‏گی فیلسوف بودیم و خودمان نمی‏دانستیم!
4. حالا از این موارد نتیجه نگیرید که با دو صفحه و نیم کتاب خواندن-فهمیده و نفهمیده- وهم فیلسوفی به سرمان زده و می‏خواهیم بگوییم که اصولاً تفلسف نسل در نسل در صلب پدرمان بوده است!
راستی گفتم پدرم...



نویسنده : - » ساعت 11:49 عصر روز دوشنبه 87 آذر 18


پیش نویس:  نگاه بنده به متن زیر تأییدی نیست. آنچه در ادامه آمده است باب ورودی است برای سه‏گانه‏ای درباره «غرب زدگی»-شاید هم چندگانه.

آدم غرب زده!*
آدم غرب زده هرهرى مذهب است به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بى اعتقاد نیست یک آدم التقاطى است نان به نرخ روز خور است همه چیز برایش على السویه است خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانى دارد، نه مسلکى، نه مرامى، نه اعتقادى، نه به خدا یا به بشریت نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبى. حتى لامذهب هم نیست. هرهرى است. گاهى به مسجد هم مى رود. همان طور که به کلوپ مى رود یا به سینما. اما همه جا فقط تماشاچى است. درست مثل اینکه به تماشاى بازى فوتبال رفته همیشه کنار گود است. هیچ وقت از خودش مایه نمى گذارد حتى به اندازه ى نم اشکى در مرگ دوستى یا توجهى در زیارتگاهى یا تفکرى در ساعات تنهایى . و اصلا به تنهایى عادت ندارد. از تنها ماندن مى گریزد و اصلا چون از خودش وحشت دارد، همیشه در همه جا هست. ...

هیچ وقت از او فریادى یا اعتراضى یا امّایى یا چون و چرایى نمى شنوى سنگین و رنگین و با طماءنینه اى در کلام همه چیز را توجیه مى کند و خودش را خوشبین جا مى زند. آدم غرب زده راحت طلب است. دم را غنیمت مى داند و نه البته به تعبیر فلاسفه. ماشینش که مرتب بود و سر و پزش، دیگر هیچ غمى ندارد. اگر در عهد بوق "غم فرزند و نان و جامه و قوت" سعدى را باز مى داشت از سیر در ملکوت، او که سرش به آخور خودش گرم است جز به خودش به کسى نمى رسد. دردسر براى خودش نمى تراشد. و به راحتى شانه هایش ‍ را بالا مى اندازد. و چون کار خودش حساب کرده است و چون هر قدمى را از روى حسابى برمى دارد و هر کارى را نتیجه ى معادله اى مى داند، کارى به کار دیگران ندارد، چه رسد که در غمشان باشد.
آدم غرب زده معمولا تخصص ندارد. همه کاره و هیچ کاره است. اما چون به هر صورت درسى خوانده و کتابى دیده و شاید مکتبى، بلد است که در هر جمعى حرف هاى دهن پرکن بزند و خودش را جا کند. شاید هم روزگارى تخصصى داشته، اما بعد که دیده است در این ولایت تنها با یک تخصص نمى توان خر کریم را نعل کرد، ناچار به کارهاى دیگر هم دست زده است عین پیر زن هاى خانواده که بر اثر گذشت عمر و تجربه ى سالیان از هر چیزى مختصرى مى دانند و البته خاله زنکى اش را، آدم غرب زده هم از هر چیزى مختصر اطلاعى دارد منتها غرب زده اش را. باب روزش ‍ را. که به درد تله ویزیون هم بخورد. به درد کمسیون فرهنگى و سمینار هم بخورد به درد روزنامه ى پر تیراژ هم بخورد به درد سخنرانى در کلوپ هم بخورد.
آدم غرب زده شخصیت ندارد. چیزى است بى اصالت. خودش و خانه اش و حرف هایش، بوى هیچ چیزى را نمى دهد. بیش تر نماینده ى همه چیز و همه کس است. نه اینکه "کوسمو پولیتن" باشد، یعنى دنیاى وطنى. ابدا. او هیچ جایى است. نه این که همه جایى باشد. ملغمه اى است از انفراد بى شخصیت و شخصیت خالى از خصیصه. ... تنها مشخصه ى او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید، ترس است و اگر در غرب شخصیت افراد فداى تخصص شده است؛ این جا آدم غرب زده نه شخصیت دارد نه تخصص، فقط ترس دارد ترس از فردا. ترس از معزولى. ترس از بى نام و نشانى . ترس از کشف خالى بودن انبانى که به عنوان مغز روى سرش سنگینى مى کند.
آدم غرب زده قرتى است . زن صفت (افمینه) است. به خودش ‍ خیلى مى رسد به سر و پزش خیلى ور مى رود. حتى گاهى زیر ابرو بر مى دارد به کفش و لباس و خانه اش خیلى اهمیت مى دهد همیشه انگار از لاى زرورق باز شده است یا از فلان "مزون" فرنگى آمده. ماشینش هر سال به سیستم جدید در مى آید و خانه اش که روزگارى ایوان داشت و زیرزمین داشت و حوض خانه و سرپوشیده و هشتى، حالا هر روزى شبیه به یک چیز است. یک روز شبیه ویلاهاى کنار دریا است با پنجره هاى بزرگ و سرتاسرى و پر از چراغ هاى "فلورسنت". یک روز شکل کاباره ها است. زرق و برق دارد و پر از"تابوره" روز دیگر هر دیوارى یک رنگ است و تپه تپه مثلث هاى از همه رنگ، همه ى سطوح را پوشانده. یک گوشه "رادیو گرام هاى فیدلیتى" گوشه ى دیگر تلویزیون، گوشه ى دیگر پیانو براى دختر خانم، گوشه ى دیگر بلندگوهاى "استره ئوفونیک"و آشپزخانه و دیگر سوراخ سمبه ها هم که پر است از فرگاز و رخت شوى برقى و از این خرت و خورت ها به این طریق آدم غرب زده وفادارترین مصرف کننده ى مصنوعات غربى است اگر یک روز صبح برخیزد و بداند که هر چه سلمانى و خیاطى و واکسى و تعمیرگاه است، بسته شده دق مى کند و رو به قبله دراز مى کشد. گر چه نمى داند قبله کدام سمت است. وجود این همه مشاغل و آن همه مصنوعات فرنگى که برشمردم براى او از وجود هر مدرسه و مسجد و بیمارستان و کارخانه اى ضرورى تر است. به خاطر اوست که چنین معمارى بى اصل و نسبى داریم . و چنین شهرسازى قلابى اى. به خاطر اوست که خیابان هاى شهرها و چهارراه هایش با نور وقیح فلورسنت و نئون به صورت آرایشگاه ها در آمده است. به خاطر اوست که کتاب طباخى راه شکم به اسم"راه دل" از چاپ در مى آید، پر از شرح و تفصیل همه ى خوراک هاى پرخامه و پرگوشت که در چنین هواى خشک و گرمى اصلا نمى توان لب زد. غذاهایى که فقط مجوزى است براى مصرف کردن کوره هاى گاز سوز فرنگ ساز... و به خاطر اوست که طاق بازارها را خراب مى کنند. به خاطر اوست که تکیه ى دولت ویران مى شود. به خاطر اوست که مجلس سنا به آن هیولایى ساخته مى شود و هم از این دست است اگر نظامى ها آن قدر زرق و برق دارند و روى سینه شان و دوش شان و به واکسیل بندهاشان به اندازه ى یک دکان خرازى جنس آویخته است .
آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است کارى ندارد که در دنیاى کوچک خودمانى، در این گوشه از شرق چه مى گذرد اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچک ترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیس دارد و سناتورهاى امریکایى را بهتر از وزراى حکومت مملکت خودش مى شناسد.
* جلال آل احمد/غرب زدگی 1341/ انتشارات فردوس/صص127-132



نویسنده : - » ساعت 12:21 صبح روز پنج شنبه 87 آذر 14

<   <<   6   7   8      >