- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا


درباره نویسنده
- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا
-
تماس با نویسنده
[مقالات در باشگاه اندیشه]
[English ver]


آرشیو وبلاگ
درباره نیهیلیسم
قاب شیشه‏ای
درباره تکنولوژی
درباره فلسفه
مکاتب ادبی
میز مطالعه
درباره جراید
درباره غرب
درباره قرآن
درباره پوپر
سیاست
ارغوانیه
لاطائلات
یادنامه
وقایع


.::دوستان::.
حسین کاشانی
آنتن!
نائب
در محضر نور
تشریک
زکریا راحل
دهقان فرد
حامد زمانی
محمد نمازی
حامد فتاحی
محمد الیاس
سعید رضایی
سعید اعوانی
محمد میلانی
محمد بطحایی
روح الله رجبی
سهیل اسدی
فرهاد جعفری
محمد منتظری
محمد آل حبیب
محمدرضا باقری
محمد علی زرین
علیرضا رحمانی
رضا عسگریفر
سلمان محمدی
روح الله رشیدی
محمد علی بیگی
سید مجید کمالی
احسان محمودپور
شهاب اسفندیاری
محمود احمدی نژاد
مهدی ابراهیم زاده
سید جعفر حسینی
سید مهدی موسوی
علی رضا مکاریان پور
مسعود مسیح تهرانی
محسن حسام مظاهری
حسن باقری
وحید هاشمی
علی رضا قربانی
محمد علی سافلی
علی رضا عالمی

.::پیوندهای وب گاه::.
حرف ما [28]
پایگاه نشریات [20]
دکتر کچوییان [57]
سنت گرایان [68]
دکتر سروش [176]
رضا امیرخانی [123]
استاد مطهری [46]
علامه جعفری [58]
دکتر خسروپناه [82]
دکتر رضا داوری [134]
آیت الله مصباح [59]
مصطفی ملکیان [119]
دکتر احمد فردید [165]
سید مرتضی آوینی [74]
سید منیرالدین حسینی [78]
[آرشیو(26)]

نغمه


از بروز شدن ارغوان آگاه شوید
 
لوگوی وبلاگ
- - عقل آباد|و شاید همان ناکجا

هر گونه استفاده از مطالب بدون کسب اجازه ممنوع است
v.nasirikia@gmail.com
مدرسه علمیه مشکوه  RSS 

ارغوانیه:
* هر چقدر خودمان را نگه‏داشتیم چیزی مثل حاشیه‏های
ابراهیم‏زاده
راه نیاندازیم؛ نشد!

* عقل می گوید که پیروی و دنبال ره‏بر راه افتادن به گوش‏دادن به حرف‏های
بهشتی‏زاده‏ها، مطهری‏زاده‏ها، خمینی‏زاده‏ها و ... مرجح است.
*  ما می‏میریم! از آنفولانزای خوکی.
این اولین و شاید آخرین پیامد وزارت یک زن در کابینه باشد!

* باهنر گفته است که اگر نظر مشورتی ره‏بر نبود 8 وزیر رای نمی‏آوردند.
این حرف یا از روی بی‏خردی است یا فتانه‏گی.
* یکی از مسئولین صدا و سیما گفته است سریال‏های ماه رمضان ضعیف ساخته شده‏اند،
تا مردم کمتر پای سیما بنشینند!
* خوب شد که مراسم قدر حرم امام(ره) لغو شد. احتمالاً صحنه‏هایی مثل نمازجمعه کذا را شاهد بودیم.
گرچه برخی جراید در اظهاری مضحک استقبالی 4 میلیونی را پیش‏بینی کرده بودند!
* روز قدس امسال هم احیاناً تاریخی خواهد بود. شاید برای اولین بار رسانه‏های خارجی
شرکت‏کنندگان را 3-4 میلیون بیشتر گزارش کنند-به واسطه‏ی حضور سبزها!
* شهرداری اعلام کرده نماز عید فطر به دلیل فعالیت عمرانی مصلا در دانشگاه برگزار می‏شود.
ما که از وقتی یادمان است و هنوز عباس‏آباد تپه بود مصلا عملیات عمرانی داشت! 

بازدیدی از بزرگ‏ترین واقعه قرآنی کشور
امسال هفدهمین نمایش‏گاه قرآن است که برگزار می‏شود. چند عکس تعویضی! . به دلیل شاکی خصوصی عکس قبلی عوض شد! ...منم حساس!/ قرآن چاپ شهر کتک!سالی است که به این وسعت و با این تبلیغات برگزار می‏شود. تفاوت ترکیب جمعیتی بازدیدکنندگان به ‏شدت مشهود است. کمتر چهره‏ای به چشم می‏خورد که سر و وضع نامناسبی داشته باشد، و یا دختر و پسری در حال معاشقه(!). از آن شلوغی‏ها و در هم «وول خوردن»‏های نمایشگاه کتاب هم خبری نیست. همه اینها را می شود گذاشت به حساب موضوع و زمان نمایش‏گاه و بازه طولانی‏تر آن. با این حال آدم یاد بهشت می‏افتد در قیاس با جهنم، که در اولی ساکنانش باز باز گذران می‏کنند و در دیگری فشرده فشرده. البته شاید هم به خاطر قبل از افطار رفتن ما باشد که مردم-از جمله خودمان- در حال «غش تدریجی»‏اند.
آنهایی که رفته‏اند و دیده‏اند گواهی می‏دهند که بسیاری از غرفه‏های-شاید بیش از نیمی از غرفه‏ها- هیچ ربطی به موضوع نمایش‏گاه ندارد. بسیاری دیگری هم در کنار چند محصول قرآنی به عرضه دیگر محصولات خود می‏پردازند. قسمتی هم که مختص مشاوره در موضوعات مختلف است با روحانیون گرام.
این سؤال باید پرسیده شود که در کشوری که چندان التفاتی به قرآن نمی‏شود-حتی در حوزه‏های علمیه- و به تبع آن در حوزه نشر و تحقیق هم اثر قابل توجهی به چاپ نمی رسد، برگزاری نمایش‏گاهی با این بوق و کرنا چه وجهی دارد؟!
به نظر من به جز بستن دهن وهابیون عرب هدف دیگری مدنظر نیست. باید فعالیت بزرگ و دست‏پر کنی همچون نمایش‏گاه قرآن باشد که بتوان عدم توجه به قرآن در شیعیان را پاسخ دهد. اینکه بزرگ‏ترین واقعه قرآنی کشور-از لحاظ بعد رسانه‏ای و وسعت مخاطبین- به «نمایش» گذاشتن قرآن است خود دلیل عدم التفاط به قرآن است.
هرچقدر مصلا برای برگزاری نمایش‏گاه کتاب نامناسب است، برای برگزاری نمایش‏گاه قرآن خوب است. گرچه معمار محترم خواسته است محترمانه از مسجدالحرام کپی بر‏داری کند بازهم به معماری تمام‏مدرن نمایشگاه بین‏المللی می‏ارزد.
شیخنا قاسمیان.مسجد دانشگاه شریف.رمضان 88آنچه می‏تواند قرآن را از این مهجوریت به در آورد و دیگر لازم نباشد نمایش‏گاهی با این هدف برگزار شود توجه حوزه‏های علمیه به قرآن و در مقیاس مخاطب عام گسترش جلسات تفسیر است.
امسال توفیق حضور در کلاس تفسیر حجت‏الاسلام قاسمیان-صبح‏ها دانشگاه شریف-را داریم. تفسیر موضوعی با حواشی فراوان. که بیشتر به کلاس آموزش روش تفسیر است. روش آیه به آیه که به ندرت از روایت استفاده می‏شود. برای من که از خواندن 10 ساعت قرآن روزانه مفید بوده است. نوعی احساس قرب به قرآن دست می‏دهد. رجوع به آیات فراوان برای توضیح آیه پایه احساس غور و مؤانست با قرآن را به همراه دارد.
 



نویسنده : - » ساعت 12:27 صبح روز یکشنبه 88 شهریور 15


پستچی سه بار در نمی زند
محصول 1387/ پخش 1388

نویسنده و کارگردان: حسن فتحی
بازیگران:[طبقه اول]
محمدرضا فروتن، باران کوثری، [طبقه دوم] پانته‏آ بهرام، امیر جعفری، [طبقه سوم] لیلا زارع، علی نصیریان و رویا تیموریان.
خلاصه فیلم: داستان مردی است که به خاطر تسویه حساب شخصی با مردی دیگر، دختر او را گروگان می‏گیرد و به خانه‏ای در خارج از شهر می‏برد و منتظر آن مرد می‏ماند. اما سرنوشت دیگری در این خانه متروکه در انتظار آنهاست. این خانه متروک سه طبقه دارد و هر طبقه برای خود زمانی دارد. طبقه اول زمان حال است. زمان طبقه دوم پهلوی و زمان در طبقه سوم اوایل به قدرت رسیدن رضاخان است. حلقه واسط بین سه طبقه و کسی که در سه زمان حضور دارد پدر دختر گروگان گرفته شده(باران کوثری) است که البته در طبقه اول غایب است. در طبقه دوم جوان و در طبقه سوم هم کودک است.  

اشاره:
امروز داشتم یادداشتی که چندی پیش با عنوان «مدخلی بر قاب شیشه‏ای» نوشته بودم مرور می کردم. همان جا آورده بودم:«در قاب شیشه‏ای علاوه بر نوشتن درباره فیلم‏هایی که می‏بینم-می‏توانید خوشحال باشید! چون من زیاد فیلم نمی‏بینم-درباره سینما و تلویزیون هم چیزهایی خواهم گفت[نوشت]». غرض اینکه زیاد هم خوشحال نباشید، چون این روزها خیلی بیش از گذشته سینما می‏روم. به لطف پیشرفت تکنولوژی در خانه هم بهره‏مندیم. اینها همه بر رونق قاب شیشه‏ای می‏افزاید. حداقل تا پایان تابستان.
سه هفته پیش دهان‏مان را داده‏بودیم دست یک پزشک که سرویسش کند. قصدمان هم نبود که برویم سینما. کنار خیابان ولیعصر منتظر تاکسی ایستاده بودیم که تاکسی جلوی پایمان توقف کرد و ما هم گفتیم ولیعصر-منظور میدان ولیعصر بود. بعد از سوار شدن راننده محترم آذری زبان به طعنه گفت از تجریش تا راه‏‏آهن ولیعصر است! یعنی که بعد از فاطمی یا علی. ما هم که هنوز نصف لب و دهانمان بی‏حس بود، منصرف از پاسخ. از فاطمی که شروع کردم به سمت میدان گز کردن دل‏مان کشید برویم سینما. به همین سادگی رفتیم سینما.

پیش از این سریال‏های همسایه‏ها، فردا دیر است، روشن‏تر از خاموشی، شب دهم، مدار صفر درجه، میوه ممنوعه و پهلوانان نمی میرند و فیلم سینمایی ازدواج به سبک ایرانی به کارگردانی حسن فتحی به نمایش درآمده‏اند. گرچه اینجا قصد بررسی کارنامه وی را نداریم لیکن اشاره به سابقه وی خالی از لطف نیست. شباهت‏های فراوانی که نشان از علایق او دارد در شخصیت‏پردازی بازیگران مجموعه‏های مختلف به وضوح دیده می‏شود. آنچه در فیلم سینمایی اخیر او نیز وجود دارد.

این فیلم صبغه اکسپرسیونیسمی دارد؟!
شاید این سئوال در همان دقایق آغازین فیلم با توجه فروتن به تابلوی «جیغ» برای شما هم پیش آمده باشد. گمان نمی‏کنم در سینمای ایران کسی پیدا شود که حد و قواره‏اش به ساختن فیلم اکسپرسیونیستی بخورد. و نمی دانم حسن فتحی تلاشی هم در این زمینه نموده است و یا صرفاً به تناسب جو وحشت فیلم تابلو را نشان داده‏است؟!‏
گرچه ویژگی‏های دیگری هم در فیلم برای اثبات این مدعا یافت می‏شود.
1. سقوط من، جنون، مرگ و تباهی.
2. دگرگونی مناسبات کاری و انتقاد از نظم اجتماعی که زائیده شیوه تولید مدرن است.
3.کورسوی عشق.
4. صحنه‏هایی غلیظ با رنگ‏های تند و تاریک در کنار گریم اغراق‏آمیز. عدم ثبات و در حال فروریختن اجزای صحنه.
5. طبیعت و مناظر طبیعی که منش انسانی را نمایان می‏کند.    
6. انسان مدرن و دغدغه‏هایش.
7. نوعی زهرخند یا سوگ مضحکانه و چندش آور.
8. شخصیت‏زدایی به جای شخصیت‏پردازی؛ پیشینه افراد ذکر نمی شود. جایگزینی تیپ به جای شخصیت. حتی افراد نام و سابقه مشخصی ندارند.
برای همه موراد بالا می‏توان نمونه‏هایی از فیلم ذکر کرد.

این فیلم صبغه فمنیسمی دارد؟!از همین فیلم-زنان ط دوم و سوم در برابر زن ط اول
جایگاه زنان در هر سه دوره(طبقه) قابل تأمل است. در طبقه دوم و سوم کشته می شوند و در طبقه اول هم زنی به گروگان گرفته می شود. دست و دهان او هم در نیمه اول بسته است و تنها به اراده فروتن است که می تواند سخن بگوید. گرچه نوع شخصیت زنان در اغلب فیلم‏های فتحی به این‏گونه‏اند لیکن از آن جهت که طبقه اول زمان حال است بیشتر می‏توان از آن برداشتی فمنیسمی داشت.*

این فیلم وحشتناک است؟!
در سینمای ایران کمتر کسی به سراغ ژانر «وحشت و ترس» می‏رود. شاید این عدم تمایل به ویژگی‏های فنی و یا زائقه تماشاگر ایرانی بازگردد. بی‏شک تلاش فتحی ساخت یک فیلم در این ژانر بوده است، که به نظر چندان موفقیتی حاصل نکرده است. این را هر تماشاگری می تواند حس کند و یا از چهره دیگر تماشاگران بفهمد. به هر حال با وجود صحنه‏های غیرمنتظره و دل‏هره‏آور نتوانسته است وحشت را به مخاطب القا کند. به طور مثال صحنه به دارآویخته شدن فروتن. حرکت نامناسب دوربین و بازی بازیگران یکی از دلایل خوب در نیامدن این صحنه‏هاست. عدم بهره‏مندی از موسیقی متن وحشت‏زا بر ضعف این صحنه‏ها افزوده است. به هر حال گرچه تعداد فیلم‏های ایرانی در این ژانر بسیار کم است ولی این فیلم در مقایسه با خودش چندان دلچسب و وحشت‏ناک نیست. البته تا اندازه زیادی مبهم و دل‏هره‏آور است.

پس زمان چه می‏شود؟!
صحنه‏های مبهم در فیلم زیاد دیده می‏شود که معلوم نیست به کجای داستان مربوط هستند. مسئله دیگری که وجود دارد-و البته مورد علاقه من نیز هست- مسئله زمان است که یکی از ارکان فیلم است. ماجراهای سه طبقه در یک «همپوشانی زمانی» رخ می‏دهد. شاید پرسش از چرایی این همپوشانی در فیلمی که نیمی از وقایع آن تخیلی است چندان محلی نداشته باشد، ولی این «تداخل زمانی» را در سریالی که چندی پیش از شبکه 2 پخش می‏شد و در سریال خورشید پنجم هم می‏بینیم.** گویا یک تمایلی در سینما و سیما به چنین گرایشی پیدا شده است. چندان به دلیل و نتیجه چنین گرایشی فکر نکرده‏ام. لیکن این رویکرد در فاصله‏ای نزدیک به هم محل سوال و دقت است.
در این فیلم دو جریان در کنار هم در هر سه زمان وجود دارد. یکی مرد غایب است که به صورت خطی در سه طبقه حیات دارد(کودک/جوان/میانسال غایب). دیگر فروتن است که در هر سه زمان به صورت مکرر حضور دارد و حدوداً در یک نقش-معشوق نافرجام. و این دو جریان است که در هر سه زمان با هم در تقابل و درگیری هستند. و بنده ربط این جریان دوم را متوجه نشدم-اگر قائل به ربطی باشیم. شاید اشاره به سنت‏های به جا مانده از قدیم باشد.

در کل فیلم متوسطی است و می‏توان با چشم‏پوشی از خطاهای فنی آن را در کلاس «درباره الی» قرار داد. گرچه درک بسیاری از صحنه‏های نیازمند بازبینی فیلم است.
راستی فیلم هیچ ربطی به پستچی ندارد-به جز یک دیالوگ نیم خطی!

پی نوشت:
* درباره «فمنیست ایرانی» در آینده خواهم نوشت.
**در مورد این دو سریال خواهم نوشت-به زودی. 



نویسنده : - » ساعت 12:24 صبح روز سه شنبه 88 شهریور 10


طوفان دیگری در راه است، 395 ص
سیدمهدی شجاعی، 1339
چاپ اول: 1384
قیمت: 5700 تومان
کتاب نیستانروی جلد/ طوفان دیگری در راه است
مقداری بن کتاب از سازمانی رسیده بود برای گروه جهادی‏ دانشگاه، من هم باید می رفتم خرجشان می‏کردم. همین نمایشگاه کتاب امسال. برکت هم داشت، با 100 تومان، 52 جلد کتاب خریدم.
رفتم غرفه نیستان. غرفه بزرگی بود. مشتری هم زیاد داشت. کتاب‏هایی که به نظرم خوب بود گرفتم. ازبه، رزیتا خاتون، پدر عشق و پسر، ناصر ارمنی و ... . تا فروشنده داشت کتاب‏ها را جور می‏کرد یک بنده خدایی که کنارمان ایستاده بود گفت: «ناصر ارمنی به نسبت بقیه آثار امیرخانی ضعیف است! نه؟!» من هم با صراحت تمام گفتم:«مجبوریم بخریم! اولاً ما نخریم کی بخره؟! دوماً اینا رو نخونیم چی بخونیم؟! نویسنده مسلمان همین‏ها
 هستند، ما مجبوریم خزعبلات‏ اینها را بخونیم!». او هم به نشانه تأیید سرش را تکان داد و ما هم که دستمان پر از کتاب بود رفتیم به سمت غرفه بعدی.
بعداً از گفته‏ام که شاید کمی تند هم بود به فکر فرو رفتم. شاید آن‏طورها هم که آن روز گفتم نباشد.

«طوفان دیگری در راه است» داستان تحول روحی پسر و دختر دو خانواده در طول سال‌های قبل از انقلاب است. پسری به ظاهر دیوانه و دختری که رقاص و خواننده‌ی محبوب دربار است. این دو با هم ازدواج نمیکنند و دختر(زینت) با پسر(کمال) مثل مادر رفتار میکند. بعد از چند سال زینت -که برادرانش در امریکا زندگی میکنند،  کمال را به امریکا می‏فرستد تا در آنجا پزشکی بخواند. کمال در امریکا با دکتر چمران آشنا می شود. هنگام جنگ در جستجوی چمران به ایران می‏آید و در جبهه شهید می‏شود. قسمت اعظم داستان بصورت «بازگشت به عقب» است. قسمتی هم نامه‏هایی که پدر کمال میخواند.خلاصه داستان را طوری تعریف کردم که حداقل تا نیمه‏های داستان برایتان جذابیت داشته باشد.

چند وقتی است به این فکر می کنم که «چگونه میتوان مفاهیم و محتوای غنی را در قالب و فرمی جذاب ارائه داد؟!» گاه محتوا آنقدر جذاب است که فقط کافی است فرم بیش از اندازه خراب نباشد و گاهی هم فرم بسیار جذاب است ولی محتوا ضعیف یا متوسط است. این دو را نمی شود بدون هم بررسی کرد. چه بسا محتوا خوب باشد، فرم هم جذاب باشد، لیکن محتوا نتوانسته باشد با فرم، خوب ترکیب شود. «طوفان دیگری در راه است» از این نوع است. آنقدر جذاب و کشنده بود که از ساعت 5/12 نیمه شب تا 4 صبح دو سوم کتاب را خواندم. ولی این جذابیت برای خوب بودن یک رمان کافی است؟
متأسفانه سید مهدی شجاعی قصد داشته است به انبوهی از شبهات و مشکلات پاسخ دهد، به برخی مسائل(انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی، جبهه، دکتر چمران و ...) بپردازد و این باعث شده است که به جای آنکه یک رمان داشته باشیم با محتوای مذهبی-یا اسلامی، مجموعه از مسائل و پاسخ آنها را داریم در قالب رمان. در بعضی قسمت‏های رمان چنان این توصیه‏ها از حد گذرانده شده و بی سلیقه و زمخت بیان می شوند که برای یک لحظه خواننده گمان می کند اشتباهاً صفحاتی از کتابی درباره روابط دختر و پسر در بین صفحات صحافی شده است. این توصیه های پدرانه از زبان مادری دلسوز تا حد زیادی به «رمان بودن رمان» ضربه وارد می
کند. خواننده یک رمان مطالعه میکند و نویسنده حق ندارد توصیه های اخلاقی اش را در میان جملات به خورد او بدهد.
در مراسم رونمایی کتاب یکی از سخنرانان گفته بود
«طوفان دیگری در راه است» مانیفست شجاعی است. این سخن خوب است یا بد؟ نویسنده باید خوشحال شود یا ناراحت؟ این یعنی همه افکار و اهداف و آرمان های یک نویسنده در یک کتاب جمع شده است. این‏گونه نوشتن هر اندازه برای یک فیلسوف یا اندیشمند خوب باشد برای یک داستاننویس بد و مضر است. این سخن خود نشان از عدم ظرافت نویسنده در گنجاندن محتوای مورد نظرش در متن دارد. من اسم را می گذارم «اصل نهان سازی منظور». به نظرم اگر در حوزه فرهنگ و اندیشه چندان لزومی به پایبندی به آن نبینیم در رمان‏نویسی و داستان‏نویسی به نهایت باید آن را رعایت کنیم. 

در مجموع «طوفان دیگری در راه است» یک رمان فوق‏العاده نیست. گرچه اگر ویرایشش را بدهند دست بنده(!)، با حذف و اضافه های فراوان به یک رمان ماندنی و خواندنی تبدیل خواهد شد. 



نویسنده : - » ساعت 12:0 عصر روز یکشنبه 88 شهریور 1


تأملی پیرامون مفهوم زمان و مکان نزد خدا
«خداوند لازمان و لامکان است». بحث بر صدق و اثبات این گزاره موضوع سخن ما نیست. به دلایل بسیاری صدق آن اثبات می‏شود. زمان و مکان مخلوق خداست و خداوند محاط مخلوق خود نمی شود. شاید درک و تصور آن به فهم معمول درنیاید، لیکن به بیان چند مورد و پرسش پیرامون آن خواهیم پرداخت.
1. علم خداوند و مسئله «جبر و اختیار»
یکی از اشکالات معمول که درباره این مسئله مطرح می شود تعارض اختیار انسان و علم خداوند به عمل انسان است. خداوند بی‏زمان است و در حیطه زمان محصور نیست، علم خداوند و عمل او نیز زمان‏مند نیست و علم و عمل او به سبب واقع شدن در عالم امکان و مادی است که دارای زمان می شود؛ در نتیجه علم او به عمل ما دلیل بر سلب اختیار نیست.
2. زبان متن مقدسخدا ساعت ندارد!

از آن زمان که با اتیمولوژی و اهمیت و جایگاه زبان در فرآیند تفکر و هرمنوتیک کمی آشنایی پیدا کردم، این پرسش همراهم بوده است. متن [واژه‏های] قرآن از جانب خداست، خداوند هم بی‏زمان است، لیکن از آنجا که کلمات [افعال] برای انتقال معانی چاره‏ای جز زمان‏دار شدن ندارند، زمان‏دار نازل می‏شوند. چه بسا زمان و معنایی که از آنها بطور معمول به ذهن متبادر می شود، منظور نباشند. و حقیقت قرآن آن است که واژه‏ها و افعال حجاب آن نشده اند.
آیه ابتدایی سوره مبارکه واقعه، از وقوع امری در گذشته خبر می دهد-با در نظر گرفتن زمان فعل، در نفسیر آمده است از آنجا که وقوع قیامت و رستاخیر و حسابرسی به اعمال و ... آن مقدار حتمی و تخلف ناپذیر است که زمان گذشته برای آن به‏کار رفته است. لیکن با توجه به آنچه بیان شد قیامت و بهشت و دوزخ و ... در نزد خداوند برپاست. قیامت و رستاخیر برای ما مخلوقات که در بند زمان و مکان هستیم هنوز واقع نشده است. بنابراین آنچه در سوره واقعه آمده است نه وصف بهشت و جهنم، بلکه گزارشی است از رخدادی در حال وقوع. السابقون السابقون,اولئک المقربون,فی جنت النعیم ...
[آیا ویژگی های دستوری و زبانی –و البته در درجه بعد واژگانی- در ایجاد و نضج تفکری شخصی مؤثر است؟! یعنی کسی به واسطه زبانی که با آن می اندیشد حیطه و فضا اندیشه‏ورزی او محدود می‏شود؟ آیا آموزش زبان‏های دیگر تأثیری-و یا تغییری- در این فرآیند دارد و یا شخص با زبان مادری خود می اندیشد؟ نمی دانم ترتیب صیغه‏هایی که در زبان‏های مختلف وجود دارد را چه کسانی مرتب کرده اند لیکن در زبان عربی صیغه ها از اول شخص غایب آغاز می شود و در فارسی و انگلیسی این ترتیب از اول شخص مفرد. از این تقدم می توان تنایجی گرفت که از بیان آن صرف‏نظر می‏کنم.]
3. ملائک و مسئله «خلقت انسان»
از آنجا که ملائک مجردند و جسم مادی ندارند بی‏مکانند و از آنجا که حرکت ندارند بی‏زمان. لذا علم ملائک از جنس علم خداوند است. با این زمینه به بررسی آیه 30 سوره مبارکه بقره خواهیم پرداخت که مربوط به خلقت نخستین انسان است.
«و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه,قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک, قال انی اعلم ما لاتعلمون.»
به قرائن فراوان فساد و خونریزی که ملائکه از آن خبر می دهند نمی تواند مربوط به نوع دیگری از انسان و یا شبه انسان‏هایی باشد. این پرسش مطرح است با توجه به علم ملائک و عقل محض بودن آنها چرا و چگونه چنین پرسشی ابراز می دارند؟!
حقیر می گوید- این آیه اشاره است به واقعه کربلا و منظور از فساد و خونریزی همانا به شهادت رساندن اصحاب امام حسین(ع) است و آنچه مورد اشاره خداوند است همانا مقامی است که امام حسین(ع) در همان زمان و مکان در نزد خداوند پیدا می کند. گویا ضعف –و شاید تفاوت- علم ملائک در درک غیب و باطن امور است. در ادامه همین آیات است که خداوند خطاب به ملائک می گوید که من غیب می دانم: «قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض». پیداست که بی زمانی و بی مکانی سبب علم به کل نمی‏شود. البته جای تذکر و تأمل بیشتر است که ملائک در پاسخ به درخواست خداوند درباره خبردهی آنها از «اسماء» ابراز می دارند:«لا علم لنا الا ما علمتنا». هویداست که این علم اگر اعطائی نباشد محدود شدنی به اراده خداوند است. که این هم جای پرسش و تأمل بیش از این دارد.
بماند تا وقتی دگر. 



نویسنده : - » ساعت 8:0 صبح روز یکشنبه 88 مرداد 25


با این نگاهی که سروش و اعوان و انصارش نسبت به دکتر فردید در خلق الله ایجاد کرده اند، خیلی جرات و جسارت می خواهد نشریه ای که مدیر مسئولیش را نماینده اصول گرای مجلس برعهده دارد و آقازادگان توکلی و حدادعادل هیئت تحریریه اش را شامل می شود و صبغه سیاسی اش بیش از دیگر وجوهش است، روی جلدش عکس تمام رخ دکتر فردید(ره) باشد-دو هفته نامه پنجره را می گویم.
از همین شمارهاین نوع مجلات که در متنهای آمال خود «شهروند امروز»ی شدن را تمنا دارند-و این از سر و وضعشان پیداست- به گروه خون ما نمی خورند. ما که خودمان را خفه می کنیم و آنچنان تقوای خرید به خرج می دهیم که هر بار وارد کتاب فروشی می‏شویم بیش از 4-5 تومان چیزی نخریم، هیچ وقت خدا نمی آییم برای هر شماره 1500 تومان بدهیم و 100 صفحه خزعبلات بخریم. از اول چنین شیرینی‏جاتی نمی خوریم که مبادا موقع ترک کردنشان به مشقت بیفتیم. لیکن یک بار که هزار بار نمی شود. 38 صفحه گفت و گو و مقاله درباره استاد فردید ارزش را دارد.
بخش دین و فلسفه شماره 8 پنجره(18مردادماه88) به تفکرات مرحوم فردید اختصاص یافته است. زود آمدم/رسالت بوذری، فردیدیه و توهم سیاسی/دکتر رضا داوری، فیلسوف از همه ایدئولوژی ها آزاد است/گفت و گویی با دکتر رضا داوری، از حکمت انسی تا حکمت الهی/محمدرضا جوزی، فردید جوان و طرح عظیم کربن/بیژن عبدالکریمی، زندآگاهی و طریقت فردیدی/گفت و گویی با سلیمان حشمت، دیوار غرب که فرو بریزد.../یوسفعلی میرشکاک، یک فنجان شطح فردید/محمد سجاد رحمانی، چند روایت ناهمگون از ماوراءالطبیعه احمد فردید/علی اخوان، این زمان بگذار تا وقت دگر/گفت و گویی با مسعود گلستان، گفتمان فردیدی و ماهیت علم/روح الله رجبی، غرب زدگی از دیدگاه فردید/مهدی حکمت.
گرچه مصاحبه‏هایی که با دکتر داوری و مسعود گلستان برای مجموعه دیگری گردآوری و چاپ نشده اند و در این مجموعه جای گرفته اند به پرسش‏های مشابهی پاسخ می دهند، لیکن در هر دوی آنها نکات خوبی نهفته است که سبب آشنایی بیشتر با فردید می شوند.  بسیار از آنها سئوالات متداول و تکراری است که درباره فردید پرسیده می شود. گرچه تمام مطالب سعی بر جانب‏داری از تفکر فردید دارد و چه خوب بود که مطالبی هم در خور در نقد آرای او بیاورند که کمی رنگ و بوی مخالفت داشته باشد.
در این مجموعه سعی شده است تا به پرسش هایی درباره حکمت انسی، اتیمولوژی و علم الاسماء، ننوشتن دکتر فردید، مقاله آشوری و ... پاسخ هایی داده شود.
دکتر داوری درباره ننوشتن فردید می گوید:«...مشکلش این بود که کلی نگر و کلی بین بود...وقتی کلی بین باشی مبهم می بینی، کل را که می خواهی ببینی، چون احاطه بر کل نداری، مجمل و مبهم می بینی. فردید می خواست همه را بیان کند ولی نمی شد. می گفت زبانش را ندارم. زبان گفتنش را ندارم...»
به نظر مجموعه خوبی برای آشنایی با افکار دکتر فردید است.
بعد از مطالعه:
مقاله «فردید جوان و طرح عظیم کربن» نوشته بیژن عبدالکریمی بیش از آنچه نشان می داد وجدآفرین بود. نگاهی انتقادی به گفتمان فردید و سیری در آثار او که البته بیشتر به معرفی و تلاش فکری هانری کوربن تعلق داشت. چیزهای فراوانی در حجم مختصری برای آموختن داشت. نظرم را درباره نداشتن مقاله انتقادی درباره فردید پس می گیرم.
مقاله دیگری که گفتمان صدرایی را در باب ماهیت علم به چالش جدی می کشید مقاله «گفتمان فردید و ماهیت علم» نوشته روح الله رجبی بود. فرمایشات آیت الله جوادی به عنوان یک صدرایی درباره علم برای من به سئوالی بزرگ تبدیل شده است. گرچه به تازگی فرمودند آنچه در دانشگاه ها تدریس می شود لاشه علم است. مسئله ما چیز دیگری است. 
پی نوشت: چند وقتی است در اینجا به سیاست و معرفی کتاب و مجله و ... می پردازیم. آنچه می خواستم بیشتر در اینجا به آن بپردازم اندیشه های شخصی خودم بود- که چند وقتی است در ان وقفه ایجاد شده است. سعی بر آن دارم هرچه زودتر به آن بازگردم.
             

                                                                                                                                     



نویسنده : - » ساعت 11:32 عصر روز سه شنبه 88 مرداد 20


یادداشت‏های یک استعداد درک نشده، 96ص
علی زراندوز،1358
نوبت چاپ: 1387
قیمت: 1800 تومان
انتشارات گل آقا

شصت و پنج شنبه
امروز نسل سومی قات زده بود که ما یک سری جوات بیش نیستیم که تیریپ‏مان تو مایه
‏های خز است و خلاصه حسابی مایه آبروریزی هستیم. بنابراین مدتی وقت صرف این موضوع کرد که درباره تیپهای جدید از جمله شلوار برمودایی، روش‏های چرب و سیخ کردن موها، ست کردن پیراهن زرشکی گل‏دار با شلوار هفت جیب و …توضیحاتی بدهد و در ادامه گفت که هرچه سریعتر باید تیپهای توپ بزنیم.
از همین کتاب

نیچه سیبیلهایش را تراشید و ریش چانه‏ای گذاشت، سزار تاج زیتونی که سرش می‏گذاشت چرب کرد و شلوار جین دم‏پا گشاد پوشید، صادق هدایت هم رفت کلاس بدن‏سازی و یک تی‏شرت چسبان آستین کوتاه تنش کرد.
خلاصه تریپ‏مان به قول نسل سومی حسابی فرنگیز شده بود که یک روز کلاغ بنفش در حالی که سر زانوهای شلوارش پاره و لباسش رشته رشته و موهایش کاملاً سیخ شده بود وارد بخش شد. نسل سومی پرید جلویش و گفت: بابا، ایول کلاغی…چه تیریپ خفی زدی…بروبچز بیایید ببینید این کلاغی چه تیریپی زده…
بعد با دست زد پشت کلاغ بنفش و پرسید: راستش را بگو بلا چطوری این تیپ را زدی؟
کلاغ بنفش هم نسل سومی را برد اتاق کناری و یک سیم لخت برق را که از دیوار آویزان بود گذاشت کف دستش و گفت: این طوری!

ما-منظور خانواده ما- یک رابطه دور و درازی با گل آقا داریم. از همان دوران طفولیت با گل آقا بزرگ شدیم. اگر اشتباه نکنم از شماره 3 یا 4 اش تا اوایل دوره خاتمی که کم فروغ شد پدرم می‏خرید و به خانه می‏آورد. ما هم در عالم کودکی عشق‏مان دیدن عکس و نقاشی‏هایش بود. هنوزم که هنوز است کثیری از آن شماره‏ها در انباری خانه‏مان خاک می‏خورد. یادداشت‏های یک استعداد درک نشده
«گل آقا» که تا همین اواخر ماهنامه و هفته
‏نامه بود‏ اقدام به چاپ کتاب‏های طنز کرده است. «یادداشت‏های یک استعداد درک نشده» یک نمونه از آنهاست. همان‏طور که از اسمش پیداست خاطرات کسی که احساس می کند «یک استعداد درک نشده» است. ماجراها در بخشی از بیمارستان روانی اتفاق می‏افتد که هر کدام از بیمارها گمان می‏کنند یک شخصیت تاریخی هستند. هر کس را که فکرش را بکنید حاضر است؛ نیچه، سزار، افلاطون، صادق هدایت، کافکا، هایدگر، ناپلئون، استالین، اینشتین، اسپینوزا، بودا، پرومته، چخوف و خیلی‏های دیگر. یک روز به دلیل مشکلات مالی بخش تعطیل می شود و همه بیماران آواره و سرگردان. بقیه ماجرا طی یک سفر دور دنیا رخ می دهد.
شما می‏توانید این کتاب را دستان بگیرید و توجه همه اعضای خانواده را با خنده‏ها و قهقهه‏های گاه و بی‏گاهتان به خودتان جلب کنید. گرچه برخی از مطالب کتاب به دلیل نوشته شدن در سال های 81-86 به روز نیستند، ولی اغلب نوشته قابلیت استفاده دوباره مخصوصاً در نشریات دانشجویی را دارد. مخصوصاً اگر کسی باشد که کمی ویرایش شان بکند. به گمانم این کتاب فتح بابی برای نوشتن کتاب‏های «طنز فلسفی» باشد و شاید هم «فلسفی طنز». پیش از این رمان‏های تاریخ فلسفه یا داستان‏های فلسفی داشته ایم ولی این نمونه یک نمونه اورجینال در این زمینه است.
یادداشت ها که از نود و چهار شنبه شروع می شود و به انفجار بزرگ ختم می شود با تصویر گری پور نصیری جلوه دیگری یافته است. همیشه برایم این سئوال مطرح بوده است که «چرا همه کتاب‏ها عکس و تصویر ندارند؟» همیشه خدا وقتی کتاب‏های برادرم را ورق می زدم با لحنی عصبانی می گفت که «عکس ندارد! چی رو نگاه می کنی؟!»



نویسنده : - » ساعت 8:0 صبح روز چهارشنبه 88 مرداد 14


... من رفتم جهادی!
یا حق

نویسنده : - » ساعت 12:37 عصر روز پنج شنبه 88 مرداد 1


اشاره: می خواستم دیگر اینجا مطلب سیاسی ننویسم-مانند گذشته که نمی نوشتم. ولی انگار نمی شود ننوشت. یعنی نمی گذارند که ننویسیم.
گویا قرار است همچنان سال 88 «سال تاریخی» بماند. هر اتفاقی که امسال می افتد قرار است تاریخی باشد. اگر دوست دارید یک کار تاریخی بکنید زودتر دست به کار شوید چون در این سال هر کاری که بکنی احتمالاً تاریخی خواهد شد. مثلاً ازدواج تاریخی، کنکور تاریخی، مسافرت تاریخی و ... . و خوب معلوم نیست که اگر دو چیز از یک سنخ بخواهند تاریخی بشوند آن وقت تکلیفشان چه می شود؟! خوب یکی می شود «تاریخی» و دیگری «تاریخی تر». هاشمی و نمازجمعه تاریخی تر
یکی از این تاریخی و تاریخی تر ها نمازجمعه چند هفته گذشته بود به امامت رهبری و نمازجمعه این هفته به امامت(!) هاشمی. اگر بخواهیم بر اساس سخنان و شخصیت خطیب درجه بندی کنیم اولی تاریخی تر خواهد بود. ولی خوب، به نظرم نمازجمعه این هفته تاریخی تر بود. چرا؟! نمازجمعه به امامت رهبری همیشه خدا شلوغ بوده است و خواهد بود و این امروز ثابت شد که کسی هم یارای مقابله با آن را ندارد. ولی نمازجمعه این هفته به واسطه حاضرین-و نه نمازگزاران- تاریخی تر بود.
از این لحاظ تاریخی تر بود که اولین های زیادی داشت.
اولین بار بود که کسانی در نمازجمعه حضور پیدا کردند و قبل از اقامه نماز مصلی را ترک کردند.
اولین بار بود که در نمازجعه کف و سوت زدند.
اولین بار بود که برخی نمازجمعه را با مهمانی و عروسی خانوادگی اشتباه گرفتند و بعضاً با ماه عسل(!).
و در آخر اولین بار بود که خیلی ها نمازجمعه می آمدند و به عبارتی «نمازجمعه اولی» بودند.
و شاید به همین دلیل هم حق داشتند که ندانند نمازجمعه چگونه است(!) و حق داشتند که از پدر من بپرسند که نمازجمعه چگونه است؟!
حق داشتند که ندانند وسط سخنرانی سوت و کف نمی زنند!  
و نمی دانم حق داشتند که ندانند شوروی سالیان درازی است که تجزیه شده است و دیگر چیزی به نام «شوروی» وجود ندارد و دیگر کسی «مرگ بر شوروی» نمی گوید. و یا مثلاً چین چه گناهی کرده است که «مرگ بر چین»؟!
...
و هاشمی اگر کمی به خود بیاید می بیند سبزهایی که رفتند و نماز نخواندند و مذهبی هایی که ایستادند و به او اقتدا نکردند! و این اشتباهی است که او چندین بار مرتکب شده است. آن زمانی که به طمع ریاست بر یونی ها از امام برای انشعاب و جدا شدن آنها کمک گرفت و آنگاه که با برخورد آنها مواجه شد دوباره به جمع یتی ها بازگشت که اینها حداقل مسلمانند و به واسطه اسلام حداقل حرمت اشخاص را نگه می دارند.
آقای هاشمی کمی به اطرافت نگاه کن! نه به اطرافیانت!
بعد التحریر: موسوی خوب دارد این سبزها را مسلمان می کند! از ساعت 10-12ذکر  الله اکبر و یا حسین. نمازجمعه که آوردشان! فکر کنم تا چند وقت دیگر همه شان را بچه هیتی هم بکند! به این می گویند استحاله مثبت.



نویسنده : - » ساعت 4:0 عصر روز جمعه 88 تیر 26


از به، 170 ص
رضا امیرخانی، 1352
چاپ اول: 1380
قیمت: 2400تومان
کتاب نیستان
اشاره:
الآن که دارم این مطلب را می نویسم همه آثار منتشر شده امیرخانی –به جز «سرلوحه ها» اش- را خوانده ام. یک مطلبی هم چند ماه پیش نوشتم درباره ویژگی های نوشته های او؛ لیکن به دلایل مختلفی هنوز منتشر نکردم. با این شرایط این اجازه را به خودم می دهم از موضع کسی که حداقل کتاب های او را خوانده و کم و بیش مصاحبه هایش را دنبال کرده و از نزدیک هم او را دیده، درباره نوشته هایش نظر بدهم. قبل از اینکه «میز مطالعه» را در اینجا شروع کنم یک مدخلی نوشته بودم برایش. نمی دانم آنجا گفته ام یا نه؟! البته تکرارش هم بی ضرر است. آنچه اینجا به این می‏پردازم نقد کتاب ها نیست-که شاید در این حد و حدود هم نباشم. چیزهایی است که هنگام مطالعه به ذهنم می رسد، نظرم درباره اثر و این قبیل مسائل است. برای خودم حواشی اثر مهم تر از اصل است. این ها را به عنوان مقدمه گفتم چون در این مطلب حواشی نامربوط به متن کتاب بیشتر است، همچنین مطالب بعدی.از به، روی جلد

«از به» را یکبار در راه، از وسط به آخر و از اول به وسط(!) خوانده بودم. چند وقت پیش دوباره به دستم رسید و یکبار از اول به آخر خواندم. فرم داستان جدید و جالب است. البته شاید زمان بخواهد تا معلوم شود که کارهای امیرخانی کپی‏برداری است یا نه؟! و بعد از آن هم معلوم می شود که او خوب کپی برداری کرده یا نه؟! بگذریم. فرم داستان به صورت نامه است. یعنی شما در سرتاسر داستان با یک سری نامه مواجهید که «از» فلانی «به» فلانی نوشته شده است. وجه تسمیه اسم داستان با متنش هم در این است. نکته مثبت این فرم در این است که مداخله نگاه و زاویه نویسنده به داستان به شدت کم می شود-گرچه من به بی طرفی نویسنده و اینجور مزخرفات اعتقادی ندارم.
خلاصه اجمالی داستان این است که یک خلبانِ جانباز از دوپا(سرهنگ خلبان مرتضی مشکات)، بعد از جنگ درخواست پرواز از یک پایگاه هوایی را دارد، که فرمانده پایگاه چنین اجازه ای به او نمی دهد. در آخر با همکاری یکی از دوستانش برای چند دقیقه ای با یک هواپیمای مسافربری پرواز می‏کند و فرود می آید. البته داستان به این بی‏مزگی و یخی هم که تعریف کردم نیست. خودتان بروید بخوانید! از آن دسته داستان‏هایی است که به چندبار خواندنش هم می ارزد.
داستان های امیرخانی از نمونه های موفق در ترکیب فرم و محتواست. بدی و عدم نوآوری در فرم باعث موجب از دست رفتن محتوا می شود. هر چه قدر محتوا درست و درمان باشد.
از آنجا که داستان رئال است، باور پذیر بودن داستان امتیاز مثبتی است.
همین الآن کتاب را باز کردم، جای جالبی آمد؛ برای اینکه حرفم یادم بیاید و مطلب هم کمی کش‏دار بشود و برای خالی نبودن عریضه قسمتی از آن را می نویسم، گرچه شاید ازش سر در نیاورید.
«کار ما عشق است...عشق مال ماست...خلبان را باید جوری تربیت کرد که اگر همه وسایل ناوبری‏اش از کار افتاد، اگر همه جک پوینت‏های زمینی را گم کرد، باز هم بتواند راهش را برود.....
... دانش‏جو یعنی همین! ختم خلبانی یعنی همین! راه را گم کردی، اول یک فحش اساسی بدهی به خواهر نقشه ها و مادر قطب نما و فک و فامیل اصول تئوریک! توی اولین جاده آسفالته لندینگ بزنی. بدون تکبر پایین بیایی و از اولین ره‏گذر راه را بپرسی! این چیزا تکبر ندارد...»ص38-41.
به نظر من همه عبارات امیرخانی را -حالا همه‏ی همه‏اش را هم نه!- باید دوپهلو در نظر گرفت. این عبارات را که می خوانید چه چیز به ذهنتان می آید؟! هر کسی شاید چیزی به ذهنش بیاید و شاید هم هیچ چیزی نیاید. به ذهن من، تعریف یک بنده-بخوانید سالک طریق الی الله- را به یادم می آورد. «بنده باید عاشق باشد...عشق مال بنده خداست...بنده باید جوری باشد که اگر همه نشانه ها را گم کرد، اگر اصولش جواب ندادند، اگر از در و دیوار بلا روی سرش ریخت، اگر احساس کرد آخر خط است، ... بازهم بتواند راهش را برود...».
حالا شاید ذهن بنده اینقدر فعال باشد-که گمان نکنم باشد- لیکن متن باید حداقل هایی را داشته باشد که اینها را بر آن بار کنیم یا این معانی را در ذهن تداعی کند.
می توانستم اینجا به شخصیت های داستان بپردازم. این کار را نمی کنم چون اینها به نظر مهم ترند و آن کار هم البته کار من نیست.

هدف عملیاتی که مشکات در آن دچار سانحه می شود، حمله به یک کارخانه ساخت تسلیحات شیمیایی در خاک عراق است. قبل از عملیات مشکات را به ملاقات بیمارستان مجروحان شیمیایی می برند و او از نزدیک زندگی زجرآور و شرایط مشقت بار آنها را مشاهده می‏کند. همین دیدار باعث می شود که با وجود لو رفتن عملیات به کار خود ادامه دهد و اهداف را نابود کند. در حالی که فرمانده عملیات فرمان عقب نشینی می دهد و خودش هم به پایگاه بازمی گردد.
یکی از دغدغه های من در این چند سال دانشجویی چیزی بوده است به نام «مسافرت جهادی». نمی دانم تا به حال اسم «مسافرت جهادی» به گوشتان خورده است یا نه؟! الآن قصد توضیح و شرحش را ندارم*. در باب اهداف، کارکرد
ih، آسیب‏ها و ... آنها هم بسیار اندیشیده‏ام. به نظرم اگر این مسافرت‏ها هیچ چیز برای یک شرکت‏کننده نداشته باشد نقش همان بازدید مشکات از بیمارستان مجروحان شیمیایی را دارد. تلنگری که بتواند برای فرد دغدغه ایجاد کند و فرد را برای عمل خود مصمم کند. قاعده بر این است که وقتی مردمی را در بدترین شرایط زندگی-بدترین که نه! شاید سخت ترین برای امثال ما- می بینی، اگر کاری از دستت برمی‏آید برایشان انجام بدهی و احتمالاً طوری زندگی کنی که زیاد هم با وضع زندگی آنها تفاوت نداشته باشد. بگذریم که اگر اهل عشق باشی جا دارد «والی» وار عمل کنی.
به نظرم بد نیست هر کسی-مخصوصاً کسانی که فاصله محل خدمت شان و محل اثر آن زیاد است- به این بازدیدها برده شوند. مثلاً یک دانشجوی مکانیک را ببرند یک کارخانه که وضعش خراب است و نیاز به یک مهندس دلسوز دارد. یک پزشک را ببرند جایی که وضعیت بهداشت در آنجا بحرانی است... خلاصه از این کارهایی که فرد را در پیمودن راهش مصمم‏تر می کند. انگیزه‏اش را چند برابر می کند.
با اینکه «از به» داستان کوتاهی است؛ برای من حرف های بسیاری داشت که به همین اجمال بسنده می کنم.
پی نوشت:
* برای آشنایی با مسافرت جهادی و حرکت جهادی به اینجا(+) مراجعه کنید.



نویسنده : - » ساعت 1:0 صبح روز یکشنبه 88 تیر 21


روی جلد؛ شماره خرداد و تیربه نظر من گروه نشریات همشهری یکی از بهترین گروه‏هایی است که برای اغلب مخاطبین با سلایق مختلف نشریه درمی آورد. قطعاً یکی از فاکتورهای مهم این موفقیت، دولتی بودن آن است. ولی قبلاً هم بسیار بوده اند و هستند کسانی که از رانت دولت بهره برده اند و مطبوعه شان را جز خودشان و رئیس اداره کذا و مخاطبان اجباری شان کسی دیگری نمی خواند که هیچ؛ رغبت نمی کند آن را تورق کند. بنابراین فاکتور تمام کننده و البته سرنوشت ساز همانا مدیریت قابل این گروه است که بلد است پولش را در جیب چه کسی بریزد. می داند-والبته توانسته است- که مفهوم و محتوای مناسب در قالب جذاب باید ریخته شود. اگر از من بخواهند مهمترین ویژگی و وجه تمایز نشریات همشری را با دیگر نشریات بگویم قطعاً رتبه اول به فرم اختصاص دارد.
مجلات زرد همیشه بوده‏اند. بالا و پائین داشته اند و دارند. چلچراغ و همشهری جوان زردند، خانواده سبز و موفقیت زردند، هفته های شهرقشنگی هم زردند. ولی خوب امثال چلچراغ و همشهری ارزش ورق زدن دارند، بقیه ارزش این را هم ندارند. ولی اینها به کنار. اینکه کسی بیاید و ی نشریه 100 صفحه ای فلسفی-یا حداقل در حوزه فرهنگ و اندیشه- دربیاورد که صفحه روی جلدش شما را جذب کند و از روی کنجکاوی هم که شده تورقش بکنید هنر دیگری می خواهد. دو شماره اخیر خردنامه مصداق چنین نشریه‏ای اند. گرچه بازه زمانی انتشارشان طولانی و بی نظم است، ولی بازهم می ارزد. جا دارد مدیر نشریه بیشتر تلاش کند و نظم ماهانه را حفظ کند.
علاوه بر فرم و محتوای جذاب نشریه چیز دیگری که برای من جذابیتش را افزون می کند صبغه فردیدی خردنامه است.
در آخر؛ مطالبی که در وهله اول علاقمند به مطالعه شان هستم:
آیا خدا زیباست؟! درباره تئوری های مرجع در نسبت هنر و اسلام از نظر: شهید مطهری/مرحوم فردید/دکتر نصرو ملکیان.
ژیژ ک در ایران چه می کند؟
اول ادبیات، زیست جهان ستیزه از سیاوش جمادی، یک یادداشت از دکتر دینانی درباره فلسفه و یک مطلب درباره کولاژ در تفکر فلسفی.
احتمالا در چند روز آینده مختصری درباره این مطالب اینجا بنویسم.
آیا من اینجا دارم تبلیغ «خردنامه» را می کنم؟!



نویسنده : - » ساعت 10:45 عصر روز پنج شنبه 88 تیر 18

<      1   2   3   4   5   >>   >